Part 41

484 88 18
                                    

چانگبین شوکه شد.
چان... چانش زخمی بود.
چند قدم جلو رفت تا کنارش باشه، ولی با فریاد مارتین برگشت.

_از خودتون دفاع کنین، فرار کنین. آلفا برو!

هر کس اسلحه برداشت و از اتاق بیرون رفت.

چان بیشتر از این نمی‌تونست درد رو تحمل کنه. سر خورد و روی زمین افتاد. چانگبین گیج بود، قلبش به زور سمت چان می‌بردش و عقلش به بیرون از ساختمون.

بین یه جنگ روانی گیر کرده بود. قطره‌ی اشکش پایین اومد. مهم نبود چی بشه، اون هنوز عاشق چانه.
حرف‌های چان به یادش میومد.

((قول بده، به عنوان خودت نه آلفا. قول بده دوستم داشته باشی. قول بده تنهام نذاری و منتظر بمونی تا اشتباهاتم رو درست کنم.))

چانگبین بهش فرصت نداد، به عشقش هیچ وقتی نداد.

کسی دست چانگبین رو گرفت و به بیرون اتاق برد. چانگبین چیزی نمی‌فهمید.
کجا داشت می‌رفت؟ چان... پس چان چی؟ صدای شلیک گلوله از همه جا میومد.

اسلحه مارتین سمت جیسونگ رفت که صدای مینهو‌ رو شنید.

_حتی فکرشم نکن. یه مشت پلیس به فاک رفته اون بیرونه و تو اینجایی. گمشو بیرون، الان!

_داری ازش دفاع می‌کنی.

_دهن گشادت رو ببند و گمشو بیرون تا جرت ندادم.

مینهو مارتین رو به بیرون اتاق هل داد و برگشت، به چشم‌های پشیمون و اشکی جیسونگ نگاه کرد.

_ازت متنفرم.

آخرین حرف مینهو؛ جیسونگ رو خورد کرد.

همه از اتاق رفتن و جیسونگ سمت چان دوید.

_داره خون میاد، خیلی درد داری؟ چان...

_هی... از بدترش زنده موندم. من سگ جونم، یادت که نرفته.

جیسونگ خم شد و کف کفش چان رو در آورد. اسپری کوچیکی رو برداشت و روی زخم چان زد.

_پاشو... باید بریم. بیا بریم خونه، فقط از اینجا بریم.

اسپری دردش رو کم کرد جیسونگ به چان کمک کرد روی پاهاش بایسته. چان به سختی راه می‌رفت.
صداها رو می‌شنیدن. خالی شدن خشاب‌ها، انفجار باروت...

جیسونگ به زور خندید و با دست آزادش کلاه کاسکت و سوییچ چان رو برداشت.

_هی... وقتی بردنت توی آمبولانس من با موتورت بیام؟

_دیوونه... عمرا بتونی پشت موتور بشینی.

چان به سختی حرف می‌زد.

_من بی‌نهایتم، حتما می‌تونم.

بالاخره از اتاق بیرون اومدن. چان به جنازه‌ی یکی از اعضای گرگ چشم دوخت. تیر مستقیم به پیشونیش شلیک شده بود. اون خودش رو مقصر می‌دونست.

𝑻𝒉𝒊𝒔 𝑴𝒂𝒏 𝑫𝒊𝒆𝒔 𝑻𝒐𝒏𝒊𝒈𝒉𝒕 Where stories live. Discover now