Part 18

525 84 25
                                    

چان با خنده لب‌های چانگبین رو می‌بوسید و بعد از چند ثانیه ازش فاصله گرفت.

_دقت کردی من الان توى بغلتم؟

_این که خوبه.

_تو که توی فاصله‌ی یک متری از زمین نیستی، من رو بذار پایین.

_چان؟!

_بله آلفا.

_بهم بگو چانگبین.

_نمیگم

_چرا؟

_دوست دارم بگم بین.

چانگبین خندید و دوباره بوسیدش. چان از همین فرصت استفاده کرد و پاهاش رو بالا آورد و دور گردن چانگبین انداخت.

لب‌هاشون رو جدا کرد و روی دوش چانگبین نشست و ماهیچه‌هاش رو منقبض کرد.

_بگو تسلیم شدی تا ولت کنم.

چانگبین خندید و دستش رو آروم روی پاهای چان کشید و باعث شد اعتراض کنه.

_نکن... حالم بهم خورد. تو تمرین مبارزه می‌کنی یا معاشقه؟
(اوکی ولی این جمله...)

چانگبین خیلی سریع قفل پاهای چان رو شکست و از روی شونه‌هاش بلندش کرد. بدن چان رو جلوی خودش آورد و محکم بغلش کرد.

چانگبین: فکر کنم باید معاشقه باشه.

چان جوابش رو نداد، هنوز توی شوک بود. سرعت چانگبین بیش از اندازه زیاد بود.

چان حتی متوجه حرکتش نشد تا وقتی که توی بغلش افتاد. مطمئناً اگه ده نفر از بهترین مامورها هم بهش حمله کنن، اون می‌تونه شکستشون بده.

_چرا چیزی نمیگی؟

_تو سریعی...

_یعنی زیادی پیش می‌رم؟ تو که نمی‌دونی بغل کردنت چه حس خوبیه.

_یه ذره متفاوت باش؛ مگه رئیس یه گروه بزرگ مافیا عاشقانه حرف می‌زنه؟

_خب منم آدمم، آدمی که داره عاشق میشه.

چان دست‌های چانگبین رو از روی شکمش برداشت و روی زمین دراز کشید.

چان: دراز بکش و از خودت بگو، چیز زیادی ازت نمی‌دونم.

چانگبین آروم کنارش دراز کشید و به چشم‌هاش خیره شد.

چانگبین: چی می‌خوای بدونی؟

_کی هستی؟ دقیقا چی کار می‌کنی؟ چی دوست داری؟ چی دوست نداری؟

_خب... سئو‌ چانگبین، پسر سئوی بزرگ. من گرگ رو رهبری میکنم چون مجبورم. مثل یه ارثیه‌ی دردسرساز می‌مونه؛ ولی دوست داشتنیه. آدم‌های زیادی توی گروه هستن و هر کدوم داستان زندگی خودشون رو دارن. ما بیشتر شبیه خانواده‌ایم.

_گرگ؟! چرا گرگ؟

_نشونه‌ی قدرت، خشونت، و کلی چیزهای منفی دیگه‌ست. ولی گرگ مفهوم کنار هم بودن رو می‌فهمه. آلفا رهبره، بتا وفاداره و امگا از خودگذشتگی داره. مثل خانواده، چیزی که هیچکدوم نداشتیم.کنار هم یه خانواده می‌سازیم.

𝑻𝒉𝒊𝒔 𝑴𝒂𝒏 𝑫𝒊𝒆𝒔 𝑻𝒐𝒏𝒊𝒈𝒉𝒕 Where stories live. Discover now