Last Part

1.1K 122 54
                                    

چانگبین نگاهش رو به دوون دوخت.

_اگه کمک می‌خواین ما می‌تونیم کمکتون کنیم!

_ما هیچ‌کاری نمی‌تونیم انجام بدیم چون قانون نمی‌ذاره، شما رو چجوری آزاد کنیم؟!

_قرار نیست فرار کنیم، آزادیمون رو بالاخره می‌گیریم، ولی نه اینقدر تحقیرآمیز؛ فقط کمک میکنیم.

_چجوری بهتون اعتماد کنیم؟

جانگکوک: از جیسونگ بپرس اون بهت میگه.
.
.
.
جیسونگ روی تختش دراز کشید و چشم‌هاش رو بست. می‌خواست ذهنش خالی باشه و به هیچ چیز فکر نکنه، اما درد باعث می‌شد صورت دیوید جلوی چشمش بیاد.

یعنی چان چیکار می‌کنه؟ کاملا بیهوشه یا اینکه صدای اطراف رو می‌شنوه؟!

میشه زودتر بیدار بشه؟

نکنه چان هیچ وقت بلند نشه؟ نکنه برای همیشه بخواب بره و تنش سرد بشه؟ شاید مرگ خیلی هم بد نیست، مرگ از خیلی چیزها قشنگ‌تره.

اثر آرام بخش‌ها از بین می رفت و ذهن جیسونگ پریشون می‌شد. مدام به مرگ و حرف‌های دیوید فکر می‌کرد.

نکنه اون هیولا حق داره! جیسونگ جرئت خودکشی نداره.

با صداهای عجیب ذهنش جنگید و خوابید. خوابید به امید اینکه دیگه بلند نشه!
.
.
.
دیوید به کاغذ توی دستش خیره شد و بعد فریاد کشید؛ کاغذ رو مچاله کرد و پرتش کرد.

سئوی بزرگ چه انتظاری داره در عرض دو روز پسر عزیزش آزاد بشه. دیوید کسی نبود که از دستور پیروی کنه. اول مجبورش کرد سراغ اون دختره هرزه (تالیا) بره تا جنس‌های مسخره گرگ رو بالا نکشه.
حالا هم فرستادش اینجا تا گرگ رو آزاد کنه.

اون پیرمرد به هیچ چیز اهمیت نمی‌ده.

برای آزادی گرگ باید کد هویتش رو وارد کنه، این یعنی پایان کارش توی ارتش. دیوید کارش رو از دست نمی‌داد.
تنها بخش خوبه داستان کشته شدن بنگ چانه... سئو قول داد اون رو از پایگاه بیرون ببره و بکشتنش! احتمالا این اتفاق تا الان افتاده.
.
.
.
جیسونگ بیدار شد. نمی‌خواست، ولی بیدار شد.

سعی کرد بلند شه، ولی درد دنده‌هاش خیلی زیاد بود.

آروم ناله کرد و روی تخت نشست. چندتا آرام بخش و مسکن خورد و بعد از چند دقیقه روی پاهاش ایستاد.
کجا بره؟

همیشه وقتی می‌ترسه رفیق‌هاش حالش رو خوب می‌کنن.

جیسونگ رفتن پیش چان رو انتخاب کرد.

صورتش رو شست و چیزی نخورد. اصلا حواسش نبود که این چند روز غیر از قرص و آب چیزی نخورده.

ترسش مجبورش کرد لباس فرم نظامی بپوشه. هر چند که توشون احساس راحتی نمی‌کرد.

𝑻𝒉𝒊𝒔 𝑴𝒂𝒏 𝑫𝒊𝒆𝒔 𝑻𝒐𝒏𝒊𝒈𝒉𝒕 Where stories live. Discover now