Part 29

572 103 6
                                    

همه‌ی افراد پشت سر آلفا ایستادن و ضامن اسلحه‌هاشون رو کشیدن.

چان همگام با بقیه پشت چانگبین ایستاد و در ورودی رو نشونه گرفت. در باز شد و تعداد زیادی از افراد جاناتان وارد شدن. دو گروه مقابل همدیگه قرار گرفته بودن، ولی هیچکس شلیک نکرد... سکوت مطلق.

صدای تق تق کف کفش جانی توی سالن پخش شد. با قدم‌های آروم و نیشخند عجیبی وارد شد. سیگار گوشه‌ی لبش خودنمایی می‌کرد و خونسردی بیش از اندازه‌اش رو به رخ می‌کشید.

چانگبین دست به سینه ایستاد و بهش نیشخند زد.

_همه قدرتت توی دست منه، با چه اعتماد نفسی جرات کردی بیای اینجا؟

_پس پیداش کردی. توصیه می‌کنم برش گردونی نمی‌خوام یه جنگ به پا کنم.

_تو می خوای یه جنگ به پا کنی؟ هه... تمام افرادت از پس چندتا از رفقای من بر میان؟ یکی؟! دوتا؟!

خونسردی جانی از بین رفت. حالا یه اخم بزرگ بین ابرو‌هاش نشسته بود.

چان با لبخند به چانگبین نگاه کرد، اون از کلمه زیردست یا افرادم استفاده نکرد؛ رفیق.

جانی سیگارش رو روی زمین انداخت و با کفشش لهش کرد.

_چی می‌خوای آلفا؟

_کارت طلایی!

_من معامله رو گفتم، شبگرد برابر کارت.

_میکرو سی دی‌هات در برابر کارت طلایی. واقعا فکر کردی اجازه می‌دم یکی از اعضای خانواده‌ام رو ببری؟

_خانواده؟ واقعا؟! تو خیلی با پدرت فرق داری.

_سعی نکن با حرف‌های مزخرفت روی اعصاب من راه بری. تو انتخابی نداری، فقط کافیه دستور بدم تا همتون رو به رگبار ببندن.

_نکنه فکر می‌کنی من فقط نگاهت می‌کنم؟!

_خودت و افرادت هیچی نیستین.

_آلفا؟! نکنه واقعا فکر می‌کنی یه گرگی و یه پک خیلی قدرتمند داری؟

_مگه این طور نیست؟!

چانگبین تک خنده‌ای کرد و با تمسخر به جاناتان نگاه کرد. جانی بر خلاف انتظار چانگبین لبخند زد.

جانی: دوئل! یکی از افراد من مقابل یکی از افراد تو. به نظرت کی برنده میشه؟

_جواب مشخصه، یه گرگ شکست نمی‌خوره.

جاناتان برگشت رو به افرادش.

_کاترین، می خوام اشک این گرگ کوچولوها رو در بیاری.

صدای خنده‌ی دخترونه‌ای بلند شد، یه صدای آشنا.

چانگبین: کای، بهتره این خانوم کوچولو رو سر جاش بشونی.

جانی: اوه... بذار من انتخاب کنم. مگه به همه‌ی افرادت اعتماد نداری که یکی رو خودت انتخاب می‌کنی. چطوره شبگردت بیاد جلو، اون فضول این دردسر رو شروع کرد.

𝑻𝒉𝒊𝒔 𝑴𝒂𝒏 𝑫𝒊𝒆𝒔 𝑻𝒐𝒏𝒊𝒈𝒉𝒕 Where stories live. Discover now