چان از راه پله بالا رفت تا به اتاقی که توش بیدار شده بود برسه، اما نگاههای سنگین آدمهای توی کاخ عذابش میداد.
يه صدا به گوشش رسید._هی تازه وارد! چیا بلدی که میگن آلفا رو تیغ زدی؟
[خب... چیشد چی کار کردی؟ ]
چان به حرف جیسونگ توجه نکرد و به مرد سیاه پوست که با پوزخند به قد کوتاهش نگاه میکرد، جواب داد.
_صددرصد از تو چیزهای بیشتری بلدم. من تیغش نزدم، حقم رو گرفتم.
[چان... دعوا نکن. ]
مرد عصبانی شد و جلوی چان ایستاد و یه ضربه به قفسهی سینهاش زد.
_از من بیشتر بلدی؟ میتونم استخونهات رو خورد کنم.
_واقعا؟ پس تلاشت رو بکن.
[ سی وان! من فرماندهام و بهت میگم بس کن. ]
چان به مرد نگاه کرد و حرفش زو زد، اما مخاطبش جیسونگ بود.
_عمرا بکشم عقب.
[ عكسالعملت رو کند کن. نمیخوام حرکاتت رو آنالیز کنن... احمق نشو. ]
مشت مرد سمت صورت چان رفت و چان جاخالی داد، اما بخاطر حرف جیسونگ هیچ ضربهای به مرد نزد. مشتها و لگدهای مرد رو رد میکرد و اجازه نمیداد بهش برخورد کنه.
_دارین چه غلطی میکنین؟
صدای یه پسر جوون شنیده شد. جلو اومد. موهاش بلند بود و رنگ بلوندی داشت. قد بلند و جذاب بودنش اون رو تبدیل به یه آدم خاص میکرد. اسمش زو یادش اومد. خرچنگ گفته بود اسمش هیونجینه.
مرد سیاه پوست کنار کشید و به چان نگاه کرد._اون عوضی خیلی زبونش درازه.
چان سکوت کرد و هیچی نگفت.
_تو کی هستی؟
[ چان جوابش رو بده. ]
_اسمم چانه، شبگردم.
_شبگرد دیگه چه کوفتیه؟
_همون کوفتی که آلفای عزیز شما بهش نیاز داره.
چان به سایهی روی زمین نگاه کرد. یکی داشت نزدیکش میشد. مشتش بالا اومد و چان سریع جاخالی داد.
_كافيه پسرا. من هیونجینم، هوانگ هیونجین. قرار نیست به جون هم بیفتین.
چان : من به کسی کاری ندارم... حوصلهی تیکه و کنایه ندارم. اگه میخواین من از این جهنم میرم و هر وقت کارم داشتین میام. من اصراری ندارم اینجا بمونم.
صدای عصبانی چانگبین اومد و هیچ کس جرعت حرف زدن نداشت، به غیر از چان!
_چه مرگتونه؟ هیون... اینجا چه خبره؟
هیونجین : بچهها با تازه وارد حال نمیکنن.
چان : از این لقب مسخره بدم میاد.
YOU ARE READING
𝑻𝒉𝒊𝒔 𝑴𝒂𝒏 𝑫𝒊𝒆𝒔 𝑻𝒐𝒏𝒊𝒈𝒉𝒕
Fanfictionحقیقت یا وظیفه؟ عشق یا نفرت؟ خانواده یا... خانواده؟ Name: This Man Dies Tonight Couple: Chanbin, Hyunlix, Minsung Genre: Action, Adventure Telegram Channel: @straykidsbl Org Author: @ZiamsNation