مایک جوری که انگار فکر همه جارو کرده توضیح میداد و گری ظرفای شامو میشست.
ترسا با جدیت میگه :" میدونی چند نفر تا حالا تونستن از کازینو دزدی کنن؟ اگه میگفتی بریم سراغ یه بانک بیشتر استقبال میکردم ولی آخه کازینو؟! غیر ممکنه! به محض اینکه بخوایم بزنیم به چاک پامونو از در بیرون نذاشتیم نگهبانها و پلیسا سر میرسن. احمق نباش مایک."
مارکوس در تایید ترسا گفت:" راس میگه. من یه رفیقی داشتم گیر داده بود ب اینکه از کازینو سرقت کنه. حتی تا دم در هم نرسید. شانس آورد بهش تیر اندازی نکردن. چون میدونی که. ممکنه بکنن. "
گری در حالی که دستاشو پاک میکرد سمت بقیه اومد و حرف مارکوس رو ادامه داد:" حالا با زنده بودنش هم لطفی به جامعه نکرده. اسکل عوضی. وای مارکوس یادته پنج هزار دلار ازمون کش رفت، موادو برد پولو نیاورد. حرومزاده! "
توجه مایک جلب شد. در حالی که بیشتر روی میز خم میشد پرسید :" ام... این داداشمون.... انقدری شل مغز هست که بخواد... مثلا دوباره... همون کارو بکنه؟اگه مثلا بهش بگین... این دفعه یه جورایی... یه سری ها میان کمکش؟ "
مارکوس خندید :" آره بابا. بالاخونه روو اجاره داده."
لیام جوری که انگار زهن مایکو خونده باشه گارد گرفت:" اوه نه نه نه میدونم داری به چی فک میکنی و نه! این ایده ی خوبی نیست! اصلا میشه بحثو عوض کنیم؟ بیخیال این کارا! "
مایک زیر لب غرغر کرد:" میخوای موضوعو عوض کنم؟ چطوره در مورد اینکه تو و مارکوس با همین حرف بزنیم.؟"
لیام بهش برخورد و ترسا با ذوق گفت:"اوه جدی؟! چه کیوت!! تو از کجا میدونی؟ "
مایک خواست بگه که تو اتاق با هم دیدشون ولی مارکوس وسط حرفش پرید:" ولش کن برگردیم به همون کازینو. چی تو فکرته مایک؟ "
مایک سرشو خاروند و گفت:" ام... هنوز باید یه برنامه ی درست حسابی بریزیم. ولی داشتم فک میکردم... اگه همه رو درگیر یه سرقت دیگه کنیم شاید متوجه یه دونه دیگش نشن.... میفهمین چی میگم؟"
ترسا اعتراض کرد:" ینی میخوای آشنای گری اینا رو قربانی کنی؟ این خیلی بدجنسیه ها..."
مارکوس پوزخندی زد :" البته من بدم نمیاد یه حالی بهش بدم. "
گری هم موافق بود.
مایک لبخندی رضایتمندانه زد و پرسید :" خب... گفتی اسم طرف چیه؟ "
مارکوس و گری همزمان جواب دادن:" سوفیا بیانکو."
ترسا با تعجب گفت:" اوه... مثل اینکه این داداشمون... درواقع... داداشمون نیست... خدایی طرف دختره؟ "
YOU ARE READING
when you'll die soon
Teen Fictionهر روز، نقابی روی صورتمان میگذاریم و تظاهر میکنیم کسی هستیم که دیگران از ما انتظار دارند. اما اگر بدانی امروز، روز آخرت خواهد بود، اوضاع متفاوت می شود. داستانی طنز،رمانتیک، شایدم یکم اکشن... 😏 خب... این اولین داستان منه پسسسسس هر نظری دارین منو هم...