27

4 1 1
                                        

یه هفته بعد (17 دسامبر):

ترسا در حالی که توی کفش های گرون قیمت پاشنه بلندش تلو تلو میخوره، درون ماشین میپره و پشت سرش مایک با عجله سوار میشه. مایک داد میزنه "بدو بدو! ماشینو روشن کن!!!"
مارکوس پاشو روی گاز میکوبه و ماشین با زوزه ای بلند، سمت خیابون اصلی میره.
ترسا پشت سرشونو نگاه میکنه و مایک هم همینکارو میکنه. هر دو نفس نفس میزنن و مایک بوی خون میده...
.......

10 دسامبر :
گری شام درست کرده و بوی استیک، فضای متروکه رو پر کرده.
میز چوبی قدیمی و بزرگی وسط اتاق، کنار. اجاق گاز قرار داره.
ترسا کمک می‌کنه ظرف هارو روی میز بچینن و مایک میره لیام و مارکوس رو صدا کنه.
از پله های قدیمی که با هر قدمش صدای جیر جیرشون بلند میشد بالا رفت و در حالی که گوشه لپش تیکه ای گوشت می جوید، و توی دست دیگرش قوطی کوکا کولا بود، با خونسردی سمت اتاق مارکوس حرکت کرد. جرعه ای نوشید و همزمان، درو باز کرد.
لیام جیغ کوتاهی کشید و نوشابه از دهن مایک به شدت بیرون ریخت.
دستشو جلوی چشماش گرفت :"واییی نهههه آخه چراااا"
مارکوس داد زد:"خب چرا در نمیزنی!!"
مایک همزمان به جلو خم میشد و ناله میکرد"واای این صحنه قراره تا آخر عمرم یادم بمونه.."
لیام :"خب من ک گفتم درو قفل کن!"
مارکوس داد میزنه :"مایک سگ تو روحت!!"
مایک همچنان جلوی چشاشو گرفته :"باورم نمیشه! خاک تو سر جفتتون "
لیام در حالی که لباسشو تنش میکنه سمت در میاد و با لگد درو میبنده :"دفعه ی بعدی در بزن اسکل!!! "
مایک همونطور که سعی میکنه چیزی که چند لحظه پیش دیده رو فراموش کنه داد میزنه :" میخواستم بگم بیاین شام!"
دست پخت گری حرف نداره.
همه چی بی نظیره. بوی چوب میزی که پشتش نشستن، نور نارنجی رنگی که به اتاق حال و هوای جالبی میده، سوزی که از پنجره ی باز میاد. ترسا میخواد تا ابد این لحظه رو زندگی کنه.
مایک تیکه ای استیک توی دهنش میذاره و میگه :" تا حالا لاس وگاس بودین؟"
ترسا پوزخندی میزنه:"حالا هوس لس آنجلسی رفتن کردی؟"
مایک گلوشو صاف میکنه:"تا حالا فیلم چیزو دیدی؟ ینی خب فیلم شبیهش زیاده... چی بود اسمش؟ اون که برد پیت و جورج کلونی بازی میکنن..."
گری با ذوق داد زد"oceans 11!!!"
-آره آره همون
ترسا چشماشو تنگ کرد و به مایک زل زد :"میدونم نود درصد احتمال داره نقشه ی مزخرفی باشه. ولی چی تو ذهنته؟"
مایک در حالی که سعی می‌کرد لبخندش رو پنهان کنه، جرعه ای نوشید و زیر لب گفت :" بلدی پوکر بازی کنی؟"

when you'll die soonWhere stories live. Discover now