⫸⊰4⊱⫷

55 13 43
                                    

با ووت و کامنت وارد شوید!
⋘ 𝑙𝑜𝑎𝑑𝑖𝑛𝑔 𝑑𝑎𝑡𝑎... ⋙

______________________

یک هفته به سرعت برق و باد گذشت و زین هرروز آماده تر میشد. نمیفهمید چطور شد که کار به اینجا کشید؛ فقط به خودش اومد و دید هرروز بجای مدرسه رفتن و مسخره بازی دراوردن با نایل، داره تمرین تیراندازی و مبارزه میکنه.

-خب پسر آماده دور بعد هستی؟

زین درحالی که نفس نفس میزد، عرق روی پیشونیش رو پاک کرد و انگشت های دردناکش رو باز و بسته کرد.

-آمادم

-هی! نباید خیلیم به خودت فشار بیاری فک کنم استراحت میخوای.

تریشا گفت و حوله ای به سمت زین پرتاب کرد. زین حوله رو روی هوا گرفت و باهاش صورت و گردنش رو خشک کرد.

-فقط یه راند دیگه، قول میدم ایندفه میزنمت زمین!

-موفق باشی!

تریشا با پوزخند گفت و گارد گرفت. زین حوله رو روی میز کنارش گذاشت و کمی آب خورد و کمی بعد گارد گرفته و جلوی تریشا ایستاده بود.

-هر ثانیه غفلت برابر با مرگه! من نمیکشمت ولی قول نمیدم اونا هم مثل من باشن!

-خدایا! حتی نمیدونم قراره با کی بجنگم!

تریشا آروم سرفه کرد و سری تکون داد.

-الان مهم نیست حریفت کیه، مهم اینه که تو آماده باشی!

-خیله خب. بیا جلو!

تریشا آروم نزدیک شد و مشتش رو به سمت زین پرتاب کرد اما زین جاخالی داد و مشتش رو مهار کرد. به سرعت خودش رو پشت تریشا رسوند دستش رو زیر گردنش گرفت. تریشا با لگدی به ساق پای زین خودش رو آزاد کرد و با آرنجش ضربه ای به قفسه سینش وارد کرد.

-اینجا، درست این نقطه اگر ضربه بزنی برای چند لحظه نفسش قطع میشه و تو وقت کوتاهی داری تا کارشو با یه گلوله بسازی.

تریشا به زین گفت که سعی میکرد نفس بکشه و چهرش به قرمزی میزد. کمی بعد وقتی پسر سرپا شد، با دست پشت گردنش رو نگه داشت و نقطه زیر گوشش رو آروم فشرد. زین احساس کرد داره از هوش میره اما وقتی تریشا دستش رو برداشت بعد از چند ثانیه به حالت عادی خودش برگشت.

-این دیگه چی بود؟

-رگ خواب. چند ثانیه محکم فشارش میدی و بیهوش میشه.

•𝙅𝙖𝙣𝙪𝙖𝙧𝙮 𝙨𝙚𝙫𝙚𝙣𝙩𝙚𝙚𝙣𝙩𝙝•𝙕.𝙈•Where stories live. Discover now