⫷⊱29⊰⫸

30 6 32
                                    

با ووت و کامنت وارد شوید!
⋘ 𝑙𝑜𝑎𝑑𝑖𝑛𝑔 𝑑𝑎𝑡𝑎... ⋙

______________________

- October 9 , 2020 -

با اضطراب ″خیلی خیلی کمی″ سرجاش تکون خورد و بازدمش رو آروم بیرون داد. بلاخره از ماشین پیاده شد و ضربه ی کوتاهی به رون پاش زد.

چند قدمی نزدیک تر شد که حواس دو بادیگارد بشدت هیکلیِ جلوی در رو به خودش پرت کرد.

-هوی، با کی کار داری اینجا؟

مردی که سمت راست دروازه جلویی ایستاده بود با لحن ″بدی″ پرسید. زین ابروش رو بالا انداخت و قدمی بهشون نزدیک تر شد. نگاهی به اطرافش انداخت و با پرویی به چشم های مرد مقابلش خیره شد. پشت چشمی نازک کرد و لحنش رو تا حد امکان حق به جانب نگه داشت.

-با من بودی؟

-نه با سگ پشت سرت بودم! به جز تو کس دیگه ای اینجا هست چوب خشکِ کور؟

دست هاش رو تا نصفه داخل جیب های جلویی جین تنگش فرو کرد و به سرتاپای مرد انگار که موجود چندش آوری ـه نگاهی دقیق انداخت و ″نچ″ـی کرد.

-فقط هیکل گنده کردی، با همین دو جمله حرف میتونم بگم حتی گوه تو سرت نیست!

-جرات دا-.. فااک!

صورتش رو به قرمزی رفت و نفسش به وضوح برید. زین با نیشخند پاش رو پایین اورد به اون مرد دو متری که حالا از شدت درد پایین تنش، جلوی پاش زانو زده بود، خیره شد و لگد محکمش رو اینبار به شونه ش کوبید که بدون مقاومت کاملا روی زمین سقوط کرد.

مرد کناریش، با شوک به صحنه مقابلش خیره بود. این، اونقدری سریع اتفاق افتاده بود که حتی فرصت واکنش نشون دادن پیدا نکرد.

زین با لبخند به مرد دوم نگاه کرد و دستش رو به معنی ″سلام″ تکون داد.

-سلام مرد گنده، امم... من با آدریانا لیما کار داشتم، همینجاست دیگه؟

______________________

-باشه، ولی باید-..

-اوی، خودم میتونم بیام!

با شنیدن صدای داد متعرض پسری، صحبتش با مرد رو به روش رو قطع کرد و متعجب به سمتی که صدا رو شنیده بود برگشت.

-اینجا چه خبره؟ سم؟!

آدریانا با دیدن سم، به تندی پرسید اما وقتی چشمش به زین افتاد که به آرومی شونه ش رو میمالید و هر از گاهی برمیگشت و به سم با اخم نگاه میکرد، لبخند دلفریبی زد و لحنش رو ″خیلی″ نرم تر از قبل کرد.

-و شما، آقای محترم؟ کمکی از دست من ساختست؟

زین هم متقابلا لبخند ″موجود زنده کُش″ـی زد و با اعتماد به نفس بیشتری، از سم جلو زد. جلوی آدریانا که همچنان با لبخند بهش نگاه میکرد ایستاد. کمی خم شد و بعد از گرفتن دستش، همینطور که به چشم هاش خیره بود، بوسه آرومی پشتش کاشت و نیشخندی به گونه های سرخ شدش زد.

•𝙅𝙖𝙣𝙪𝙖𝙧𝙮 𝙨𝙚𝙫𝙚𝙣𝙩𝙚𝙚𝙣𝙩𝙝•𝙕.𝙈•Donde viven las historias. Descúbrelo ahora