با ووت و کامنت وارد شوید!
⋘ 𝑙𝑜𝑎𝑑𝑖𝑛𝑔 𝑑𝑎𝑡𝑎... ⋙______________________
-March 23 , 2015-
پنج سال از اون اتفاق تلخ میگذشت. پنج سال از روزی که زین پدرش رو از دست داد میگذشت و اون پسر فقط هرروز مصمم تر به گرفتن انتقام از پین میشد. تا الان، هر پنج تولدش رو با گریه گذرونده بود. اون پسر تو روز تولدش، پدرش رو از دست داده بود... حس میکرد تمام این اتفاقات تقصیر اونه!
-holllla guys!
کریس با لحجه گفت و در رو با باسنش بست و خودش رو روی زین که روی کاناپه خوابیده بود، پرت کرد.
-گمشو اونور عوضی!
زین با حرص غرید و کریس رو از روی خودش کنار زد و با پاش روی زمین پرتش کرد. دختر که حالا موهاش تا پایین گردنش میرسید و اونها رو بلوند کرده بود، با باسن روی زمین افتاد و آخی گفت.
لوییس که از دور اونها رو میدید، با افتادن کریس بلند خندید و سیب گاز زده ش رو روی کانتر رها کرد. انگشت های فاک دختر براش بالا آورده شد که صد البته بی جواب نموند.
-بهرحال وقتش بود بیدار شی جوجه کلاغ!
لوییس که هنوز رگه های خنده توی صداش مشخص بود دستی به شونه های زین کشید و غر غر هاش رو به جون خرید.
-بکش کنار تومو، انقدر زینی رو اذیت نکن.
شان با اخم گفت و لوییس رو کنار زد. بعد از 5 سال، هنوز هم شان با زین نسبت به بقیه مهربون تر بود و هواش رو بیشتر داشت.
-آه، سان شاین! اینا اذیتم میکنن؛ بیا بغلم!
زین با لب های مایل به پایین گفت و با چشم های بسته دست هاش رو از هم باز کرد. شان با لبخند به سمت زین رفت و خودش رو توی بغلش انداخت.
-شان عجیب روی زین کراش داره! خدای من شیپ!
کریس بلند گفت و جوابش پس گردنی محکمی بود که از زین با چشم های بسته دریافت کرد.
-وحشی!
-ایراد نگیر بلوندی خودتم میدونی همیشه جواب حرفت همینه.
هری که تازه از دستشویی اومده بود، درحالی که دستش رو دور شونه ی لوییس مینداخت گفت و چشمکی به کریس زد.
-ممنونم، هز!
زین درحالی که بازوهاش رو دور شان محکم تر میگفت با تن صدای ارومی گفت و کم کم دوباره به خواب رفت.
YOU ARE READING
•𝙅𝙖𝙣𝙪𝙖𝙧𝙮 𝙨𝙚𝙫𝙚𝙣𝙩𝙚𝙚𝙣𝙩𝙝•𝙕.𝙈•
Fanfiction″اگر مرگ، مارا در این زندگی از هم جدا کرد، عزیزم، قسم به مقدس ترین خدای من که چشمانِ به رنگ خورشیدت باشد، قسم که تمام جهان را زیر و رو میکنم و قسم که بار دیگر و در دنیای دیگر پیدایت میکنم!؛″ •~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~• وارنینگ: روند داستان خیلی آرومه و...