7

358 65 7
                                    

نامجون موهاش رو به عقب شونه زد،بعد کُتش رو روی تی‌شرت سفیدش پوشید

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

نامجون موهاش رو به عقب شونه زد،بعد کُتش رو روی تی‌شرت سفیدش پوشید.اون برای آخرین بار یه نگاه به خودش توی آیینه انداخت و لبخند زد.

"عالیه"
اون گفت.دقیقاً بعدش موبایل توی جیبش شروع کرد به زنگ خوردن.اون برش داشت و شماره ناشناس روی صفحه دید.

"الو؟"

"عصر بخیر آقای کیم.منم...جونگ کوک"

"اوه سلام،چطوری شماره ام رو گیر آوردی؟"
نامجون ازش پرسید.

"برادرم اون رو بهم داد،من فقط میخواستم مطمئن بشم همراه مقاله ام میآی"
جونگ کوک گفت.نامجون ابروهاش رو بالا انداخت.

"داری درباره چـ...چی حرف میزنی جونگ کوک؟"

"دارم درباره مقاله ام حرف میزنم.یادتونه که...بهم گفتید نگاهی به مقاله ام می‌اندازید و امشب برش میگردونید"
جونگ کوک یادش انداخت.نامچون چند لحظه شوکه پلک زد.

"ای وای،جونگ کوک کاملاً فراموش کردم‌ متأسفم ولی 20 دقیقه دیگه باید برای قرار شام بیرون باشم و این خیلی مهمه"
اون آه کشید.

"آه،باشه ایرادی نداره.پس خودم فردا سر راه میآم و میگیرمش"
جونگ کوک گفت‌.نامجون دوباره آه کشید و نگاهی به ساعتش انداخت.

"اممم...اصلاً میدونی چیه...آدرست رو بهم بفرست،من تا اونجا که بتونم سریع میآم"
اون گفت.

"اوه نه آقای کیم،شما مجبور نیسـ..."

"جونگ کوک،این کار وقتی از من نمیگیره پس فقط آدرست رو برام بفرست،من میآم"
نامجون با جدیت گفت.

"باشه..."
بعد جونگ کوک گوشی رو گذاشت و چند لحظه بعد نامجون پیامی دریافت کرد.اون سوئیچ ماشین رو برداشت بعد از خونه بیرون دوید.
30 دقیقه بعد نامجون جلوی خونه جونگ کوک ایستاد،سریع از ماشین پیاده شد و جلوی در ورودی دوید.چندین بار در زد،بعد در با صدای تقی باز شد.

"سلام جونگ کو...اوه،کیم سوکجین شی"
نامجون به محض دیدن پسر قد کوتاه روبروش گفت.

"سلام،جـ...جونگ کوک بهم گفت ممکنه شما‌ به اینجا یه سر بزنید"
جین گفت.از تماس چشمی با نامجون خودداری میکرد.موهای بلندش کمی روی صورتش رو پوشونده بود که ظاهرش رو جذاب تر میکرد.

Honeybees & Butterflies(Book One)Where stories live. Discover now