نامجون همونطور که منتظر یونگی بود تا برسه روی میز با انگشت ضربه میزد.پسر بزرگتر به نامجون گفت تا منتظرش باشه ولی توضیح زیادی نداد.
بعد از چند دقیقه نامجون یونگی رو از دور درحال اومدن دید.یونگی طوری میاومد که انگار اتوبوس از روش رد شده.موهاش یه کوچولو داغون بود،نسبت به قبل خودش رو بیشتر پوشونده و ماسک سیاه رنگ به صورتش و عینک دودی زده بود.
یونگی صندلی جلوی نامجون رو برای نشستن انتخاب کرد ولی همچنان ساکت بود."اوه...سلام هیونگ"
نامجون به آرومی زمزمه کرد.اون میتونست حالت عصبی یونگی رو از دور ببینه و بنظر میرسید توی مود خوبی نیست و حال و حوصله هیچی رو نداره."اوکِی،خُب لازمه یه لطفی بهم بکنی"
"چی؟"
یونگی پرسید.صداش از پشت ماسک کمی بیحال بو
"میتونی امشب مراقب بچه باشی؟"
نامجون ازش پرسید."چرا؟"
"رئیسم امشب من رو برای شام بیرون دعوت کرده و مطمئناً من نمیتونم آلینا رو به حال خودش بگذارم"
نامجون توضیح داد.یونگی آهی کشید و برای پیشخدمت رستوران دست تکون داد."چه کمکی از دستم بر میآد قربان؟"
"یه قهوه سیاه لطفاً"
یونگی مِنو من کرد.پیشخدمت رفت بعد یونگی سمت نامجون چرخید."باشه من انجامش میدم.من امشب سرم شلوغ نیست"
"عالیه،حالا آه،چه اتفاقی برای تو افتاده؟"
نامجون ازش پرسید.یونگی غُر غُر کرد."نمیخوام درباره اش حرف بزنم،امروز به اندازه کافی احساس گند دارم"
اون مِنو من کرد در حالی که سرش رو بخاطر اثرات مستی با دست چسبیده بود."دادگاهت چی شد؟"
نامجون پرسید."من درخواست دادگاه تجدید نظر دادم و باور کن،دادگاه من رو به یه ورش هم نگرفت"
یونگی ناامیدانه گفت."خُب حداقل خوبیش اینه که دادگاه رو نباختی"
نامجون گفت."نه ولی من کاملاً مطمئنم قاضی اصلاً خوشحال نبود.اگه از من بپرسی میگم،اون فقط از این واقعیت عصبانی بود که نمیتونه از بد روزگار زودتر خونه باشه"
یونگی غُر زد.پیشخدمت اومد و قهوه رو جلوی یونگی گذاشت.
ESTÁS LEYENDO
Honeybees & Butterflies(Book One)
Romanceزنبورهای عسل و پروانه ها(کتاب شماره 1) (Complete) فیک کاپلی:نامجین(اصلی) فرعی:سوپ،ویکوک،مارکیونگ نویسنده: Shay_fiction مترجم:Tania kh ژانر:فلاف🍭،عاشقانه❤،کمدی،دراما🎭 و 🔞 کیم نامجون یه پدر مجرد 23 ساله اس که دختر 5 ساله اش آلینا رو بزرگ میکنه. ...