زنبورهای عسل و پروانه ها(کتاب شماره 1)
(Complete)
فیک کاپلی:نامجین(اصلی)
فرعی:سوپ،ویکوک،مارکیونگ
نویسنده: Shay_fiction
مترجم:Tania kh
ژانر:فلاف🍭،عاشقانه❤،کمدی،دراما🎭 و 🔞
کیم نامجون یه پدر مجرد 23 ساله اس که دختر 5 ساله اش آلینا رو بزرگ میکنه.
...
Oups ! Cette image n'est pas conforme à nos directives de contenu. Afin de continuer la publication, veuillez la retirer ou mettre en ligne une autre image.
"فاک...لعنتی!" نامجون بخاطر سوزوندن دستش با سینی داغ گفت.
"ددی!حرف بد!" آلینا بهش هشدار داد.
"ببخشید آلی،ددی به خودش آسیب زد" نامجون آه کشید و دستش رو زیر آب سرد برد.
"این به این خاطره که نخواستی دستکش فِر دستت کنی" آلینا گفت و به دستکش فر روی سطح اُپن اشاره کرد. نامجون دوباره آه کشید و به مرغهای سوخته توی سینی خیره شد.
"ای خدا!من به کمک نیاز دارم" نامجون نالید.آلینا سرفه الکی کرد و نامجون سمتش چرخید و دید که تلفن خونه دستشه.نامجون دوباره آه کشید.
"فاک بهش" نامجون زیر لب زمزمه کرد و تلفن رو از آلینا گرفت.
"چی سفارش میدی؟" آلینا پرسید.
"لازانیا و مرغ ماسالا" نامجون گفت و با رستوران تماس گرفت.
"خُب پس عزیزم،ددی به طرز شاهانه ای گند زده" اون آه کشید.آلینا نخودی خندید و از روی اُپن پایین اومد.
"عمو یونگی چند دقیقه دیگه اینجاست،پس آلی برو کفشهات رو بپوش" نامجون بهش گفت.
"باشه ددی" آلینا گفت،با عجله دوید و رفت.بعد نامجون تلفن رو برداشت.
"الو؟...میتونم 2 تا لازانیا سفارش بدم؟...خیلی خُب ممنونم و مرغ ماسالا هم دارید؟...خوبه...2 تا هم از اون میخوام" نامجون سفارش داد.
یونگی یه کم زودتر اومد تا آلینا رو ببره و مأمور تحویل غذا هم همزمان با سفارشهای نامجون رسید.نامجون یه عصرونه رمانتیک برای خودشون ترتیب داده بود و حالا وقتش بود انتخاب کنه که میخواد چی بپوشه.
"خاکستری و مشکی؟نه...مشکی و سفید؟نه زیادی رسمیه.یا مسیح چرا من اینقدر لباس قدیمی دارم؟باید برم خرید کنم...هممم.گندش بزنن فقط همون مشکی و سفید رو میپوشم" نامجون با خودش زمزمه کرد.
"نمیدونم جین هیونگ هم مثل من سر این به مشکل برخورده یا نه" اون به خودش توی آیینه خیره شد و بعد نظرش رو درباره لباسهایی که میخواد بپوشه تغییر داد.