33

138 36 1
                                    

"اون دیوونه‌اس!اون عقلش رو از دست داده!واقعاً فکر میکنم مشکل روانی داره!"نامجون داد زد و ژاکتش رو از روی مبل برداشت

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

"اون دیوونه‌اس!اون عقلش رو از دست داده!واقعاً فکر میکنم مشکل روانی داره!"
نامجون داد زد و ژاکتش رو از روی مبل برداشت.

"نامجون تو باید آروم باشی"
یونگی گفت.

"همه اش تقصیر منه،باید دهانم رو بسته نگه میداشتم تا امروز بتونی همه چی رو حل کنی"
جین آه کشید.

"حالا همگی مقصریم.باید میدونستم همچین چیزی پیش میآد"
یونگی نفسش رو بیرون داد.

"نه بسه دیگه!ما باید دست از سرزنش کردن خودمون برداریم و دنبال یه راه حل برای این مشکل بگردیم"
نامجون بهشون گفت.

"ما تا همین امشب وقت داریم یه نقشه بکشیم"
یونگی زیر لب گفت.

"پس من شما رو تنها میگذارم"
جین پیش از رفتن به طبقه بالا گفت.

"جین"
نامجون پشت سر صداش زد ولی پسر بزرگتر نادیده‌اش گرفت.

"اون ناراحته،فعلاً تنهاش بگذار"
یونگی گفت.نامجون آه کشید بعد سر تکون داد.

"پس برنامه چیه؟"

"این چیزیه که باید حلش کنیم پس بیا انجامش بدیم"
یونگی گفت.نامجون موافقت کرد و رفت سراغ حل مشکلشون.

•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•

"هیچان،مراقب باش وگرنه آسیب میبینی پسرم"
مومو گفت،تلاش میکرد جلوی ورجه وورجه کردن پسرش رو بگیره.

هیچان به حرفش گوش نداد و همچنان با خنده دورتادور آپارتمان میدوید.هوسوک با یه کاسه میوه به نشیمن اومد و زمانی که پسرش رو در حال بازی با عروسک خورشید پولیشی دید لبخند زد.

"بیا اینجا ببینم"
اون گفت و هیچان رو روی هوا گرفت و با خنده روی شونه‌اش گذاشت.هیچان در حالی که هوسوک تا میز ناهارخوری کولش کرده بود میخندید.

"بگذارم پایین!"

"هرچی شاهزاده امر کنن"
هوسوک خندید و بعد از گذاشتن هیچان روی صندلی کاسه میوه رو جلوش گذاشت.

"میل بفرمایید شاهزاده"

"ممنونم هوبی"
هیچان ازش تشکر کرد و توت فرنگی رو برداشت و خورد.

Honeybees & Butterflies(Book One)Where stories live. Discover now