37(Last Part)

213 38 5
                                    

5 سال بعد

Oops! Ang larawang ito ay hindi sumusunod sa aming mga alituntunin sa nilalaman. Upang magpatuloy sa pag-publish, subukan itong alisin o mag-upload ng bago.

5 سال بعد

"آلینا فقط یه عکس دیگه"
نامجون گفت و یه عکس دیگه از آلینا توی یونیفورم دبیرستانش انداخت.

"ای بابا!ددی اولین روز دبیرستانمه و چند ساعت دیگه دوباره خونه‌ میآم"
آلینا آه کشید و چشم چرخوند.

"میدونم ولی توی یونیفورمت خیلی بانمک شدی"
نامجون گفت.

"اههه...جین اوپا لطفاً جلوش رو بگیر،یه کاری کن بس کنه"

"تنهاش بگذار نامجون.اون میخواد وارد دبیرستان بشه،اروپا که نمیره"
جین خندید.

"من هم همین رو بهش گفتم"
آلینا آه کشید.

"خیلی خُب،آماده ای که بری؟"
نامجون ازش پرسید.

"هیچوقت آماده تر از این نبودم"

"خوبه،زود باش بیا جین"
نامجون گفت و سوئيچ ماشینش رو از روی کانتر برداشت.

"راستش،نامجون من نمیآم.کار مهمی دارم که باید انجامش بدم"
جین گفت.

"امروز اولین روز دبیرستان آلیناست،چه کاری میتونه از این مهمتر باشه؟"
نامجون پرسید.

"بی‌خیال ددی.جین اوپا رو تنها بگذار و بیا بریم پیش از اینکه باعث بشی دیرم بشه"
آلینا گفت و نامجون رو از خونه کشید بیرون.

"بعداً باهات تماس میگیرم"
نامجون گفت و پیش از رفتن بوسه‌ای به لُپ جین زد.جین لبخند زد و برای دوتاشون دست تکون داد.اون بعد از اینکه کاملاً مطمئن شد اونها رفتن در رو بست و تلفن رو برداشت.

"سلام...آره اونها رفتن پس حالا میتونی بیآی اینجا"

•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•

"خداحافظ زنبور عسل ددی،بعداً میبینمت!"
نامجون دست تکون داد ولی با اخم و غرغرهای آلینا روبرو شد.

"ددی!!!"
آلینا چشم چرخوند بعد وارد ساختمون دبیرستان شد.

"آه...هر چه باداباد.ما که رفتیم"
اون زیر لب گفت و وارد شد و با دیدن سونگمین،هیونجین،چان،ووجین،چانگبین،فلیکس، هیچان،مینهو و جیسونگ که منتظرش ایستادن لبخند زد.

Honeybees & Butterflies(Book One)Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon