26

187 37 0
                                    

"پدر خونده ببین چی کشیدم"آلینا گفت،یه نقاشی دستش داشت که یونگی فکر میکرد احتمالاً آلینا خودش و نامجون رو کشیده

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

"پدر خونده ببین چی کشیدم"
آلینا گفت،یه نقاشی دستش داشت که یونگی فکر میکرد احتمالاً آلینا خودش و نامجون رو کشیده.

"این عالیه عزیزم،مطمئنم ددی ازش خوشش میآد"
یونگی گفت و سر آلینا رو نوازش کرد.

"میدونم چون من این رو درست کردم"
آلینا با افتخار گفت.یونگی س تکون داد و خندید.

"اینجور زمان‌ها برام سؤال پیش میآد که تو دقیقاً چند سالته"
یونگی زمزمه کرد.کمی بعد در زده شد.

"دینگ دانگ!"
آلینا ذوق زده از خودش صدا در آورد.یونگی به شیطنت آلینا خندید بعد در رو باز کرد که هوسوک رو دید.

"هوسوک؟تو اینجا چیکار میکنی؟"

"متأسفم،میخواستم قبلش تماس بگیرم ولی یه جورایی ناخواسته خودم رو جلوی در خونه‌ات پیدا کردم"
هوسوک گفت.

"خیلی خُب"
یونگی زیر لب گفت.

"عیبی نداره باهم حرف بزنیم؟"
هوسوک پرسید.

"آه البته بیا داخل"
یونگی گفت.کنار رفت تا به هوسوک اجازه بده داخل خونه بیآد.

"ممنون"
هوسوک به آرومی گفت و وارد شد.

"هوبی!"
آلینا ذوق زده سمت پسر کله قرمز دوید بعد بغلش کرد.

"هی آلی،تو اینجا چیکار میکنی؟"
هوسوک پرسید.

"پدر خونده داره ازم مراقبت میکنه تا زمانی که ددی از سر کار برگرده"
آلینا بهش گفت.

"آلی،تا من با هوبی حرف بزنم میتونی توی اتاق بازی کنی؟"

"باووشه"
آلینا با حالت لوس گفت و به طرف اتاقش دوید.همینکه اون رفت هوسوک و یونگی بهم دیگه نگاه کردن و در همون حال سکوت عجیبی دور اطرافشون رو گرفته بود.

"چرا اینقدر ساکتی؟"
هوسوک پرسید.

"نمیدونم،تو که همیشه پرحرفی چرت ساکت موندی؟!"
یونگی پرسید.هوسوک نخودی خندید بعد دست یونگی رو گرفت.

"حس میکنم یه چیزی اینجا از بین رفته"
هوسوک اول شروع کرد.

"منظورت چیه؟"
یونگی پرسید.

Honeybees & Butterflies(Book One)Where stories live. Discover now