16

229 50 1
                                    

"بعدش اون گفت هرگز بهم اجازه نمیده وارد آشپزخونه بشم مگر اینکه اون قصد داشته باشه فلَمبه* درست کنه"نامجون خندید

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

"بعدش اون گفت هرگز بهم اجازه نمیده وارد آشپزخونه بشم مگر اینکه اون قصد داشته باشه فلَمبه* درست کنه"
نامجون خندید.اون و جین غذا خوردنشون تموم شده و حالا دارن شراب میخورن،توی نشیمن در حال حرف زدنن.

*فلمبه(Flambé)یه غذای فرانسویه که در اون شراب رو اونقدر حرارت میدن که آتیش میگیره تا مواد داخلش مزه دودی،شیرین و تند به خودش بگیره*

"مامانت اصلاً بهت ایمان نداره"
جین خندید.

"من اونقدرها هم توی آشپزی بد نیستم"
نامجون گفت.

"آره شام امشب عالی بود...خُب از کجا سفارش دادی؟"
جین ازش پرسید.نامجون آه کشید.

"از کجا فهمیدی؟"
اون ازش پرسید.

"وقتی وارد آشپزخونه شدم طبقه های خالی رو دیدم،تو اصلاً توی پنهون کردن چیزها خوب نیستی"
جین بهش گفت.

"آره متأسفم"
نامجون زمزمه کرد و با استرس به پشت گردنش دست کشید.

"نگرانش نباش،شام هنوز هم خوشمزه بود و من حسابی ازش لذت بردم"
جین بهش اطمینان داد.

"خوبه،خوشحالم"
نامجون گفت.
جین لبخند زد بعد نگاهی به ساعتش انداخت و آه کشید.

"وای...من اصلاً متوجه نشدم چطور دیر شد.من باید سمت خونه برم"
اون گفت.

"اوه،باشه"
نامجون مِنومن کرد،یه کم ناامید بنظر میرسید.

جین موبایلش رو بیرون آورد و به تهیونگ پیام داد،بعد از اینکه ازش جواب دريافت کرد سرش رو بالا آورد و به نامجون نگاه کرد.

"میتونی من رو برسونی؟فقط بخاطر اینکه دوستم کسی بود که من رو اینجا رسوند،چونکه جونگ کوک ماشینم رو گرفت"
اون به نامجون گفت.

"البته...فقط اجازه بده سوئیچ ماشینم رو بردارم"
نامجون گفت گیلاس شرابش رو کنار گذاشت بعد از روی مبل بلند شد.بعد از برداشتن کُتش و کلید در ورودی رو برای جین باز کرد و هردو از خونه خارج شدن.

بعد از 20 دقیقه رانندگی نامجون به خونه جین رسید.اونها از ماشین پیاده شدن و نامجون جین رو تا جلوی در خونه همراهی کرد.

Honeybees & Butterflies(Book One)Where stories live. Discover now