[𝑆𝑡𝑎𝑟 12]

1.8K 458 349
                                    

سیم کامپیوترش رو از برق کشید و لعنتی به همشون فرستاد. اون مینهو رو میخواست... الان که وارد راتش شده بود باید با امگاش وقت میگذروند نه این که وارد سایت‌های مختلف بشه و انقدر بگرده تا یه امگا با دندون‌های خرگوشی پیدا کنه که داره با خودش ور میره!

هرچند به نتیجه‌ای هم نرسیده بود. یه روز از روزی که مینهوی مست، نصفه نیمه بهش اعتراف کرده بود که میدونه جفت همن، میگذشت و چان بخاطر این که بیش از حد فرومون شیرینش رو به ریه کشیده بود، وارد رات شده بود و عقلش رو از دست داده بود.

چند بار ارضا شده بود؟ نمیدونست. فقط انقدر میدونست که هربار با فکر کردن به مینهو هارد میشد و با همون فکرها ارضا میشد.

انقدر انجامش داده بود که حس میکرد پوست عضوش میسوزه! محض رضای خدا باید اون توی سکس‌ها رو از مغزش بیرون میکشید وگرنه چند ساعت دیگه سر از بیمارستان در میاورد.

دوباره روی تختش برگشت و ناله‌ای کرد. انقدر اوضاعش داغون بود که نه دانشگاه رفته بود و نه کتابفروشی. مینهو هم باهاش تماس نگرفته بود و چان نگرانش بود اما همین که میخواست کمی ذهنش رو از توی سکس ها منحرف کنه، بوی هلوی توی مغزش می‌پیچید و دوباره همه چیز شروع میشد.

دستش روی عضوش رفت و دوباره مشغول هندجاب کردن خودش شد. لبش رو گاز گرفته بود و اجازه نمیداد ناله‌هاش توی خونه‌ی خالیش بپیچه. حس بدی در این مورد داشت!

چشم‌هاش رو بست و تصور کرد. مینهو با اون پوست سفید و رون‌های تو پرش، در حالی که دستش با دستبند بهم دیگه بسته شده و دور شونه‌ی چان حلقه شده، داره روی پاهاش رایدش میکنه و ناله‌های کیوت میکشه...

همین تصویر، همین خیال باعث شد برای بار چندم، مایع سفید رنگ از عضوش خارج بشه و آلفا با ناله‌ی بمی روی شکم شش تکه‌ی خودش کام کنه...

خسته شده بود. بی حال روی تخت دراز کشید و ساعدش رو روی بازوش گذاشت. باید زودتر این اوضاع رو درست میکرد. میدونست ممکنه مینهو هم به همین درد دچار بشه...

کاش حداقل اون امگا انقدر لجباز نبود. چان حس میکرد اگه بهش بگه که جفت همن، مینهو شدیدا گارد میگیره و ممکنه دوستیش با چان رو بهم بزنه...

اما از طرفی اون‌ها جفت هم بودن. نمیتونستن از هم جدا بمونن!

اوضاع خیلی گیج کننده بود و افکارش توی سرش به شکل مارپیچ طوری درحال جولان بودن که صدای گوشیش، حواسش رو جمع کرد و روی تخت نشست.

گوشیش رو از روی تخت برداشت و به صفحه‌ش نگاه کرد. اس ام اسی از مینهو بود!
به سرعت بازش کرد و خوندش

"سلام"

سلام؟ همین؟ با خودش فکر کرد اما چیزی که جواب داد این بود

𝐀𝐦𝐢𝐚𝐬 [𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅]Where stories live. Discover now