- اینو بخریم... یا اینو؟
مینهو درحالی گفت که دو جفت کفش کوچولو اندازهی نصف کف دست رو بالا گرفته بود و به چان نشون میداد.
چان با دیدن اون دو جفت کفش کوچولو، قند توی دلش آب شد و اونها رو از دست مینهو گرفت. یکیشون سفید بود و با بند فانتزی صورتی رنگی تزئین شده بود، و اون یکی همون طرح بود منتها با رنگ لیمویی!- آه خیلی کیوتن... یعنی چند وقت دیگه یه کوچولویی توی خونهمون با این کفشا راه میره و آتیش میسوزونه؟
- امیدوارم فقط مثل من نشه... مامانم میگفت یه روز رو میزیمون رو کشیدم و هرچی روش بوده ریخته روی زمین و شکسته.
چان خندید و کفشی که بندهای صورتی کمرنگی داشتن رو بالا گرفت.
- اینو بخریم؟ داشتم فکر میکردم مهم نیست بچه پسر باشه یا دختر یا حتی امگا یا آلفا... رنگ صورتی ملیح واقعا قشنگه مخصوصا اگه با سفید ترکیب شه
و صورتش رو زیر گوش مینهو برد و جوری که هیچکس جز خود امگاش نشنوه، لب زد
- مثل ترکیب رنگ نیپلهای صورتی و گاز گرفتنیت با پوست سفیدت!
مینهو آلفا رو آروم هل داد و دندونهاش رو بهم فشرد. دکتر بهش گفته بود بخاطر این که بدنش برای بارداری ضعیفه، باید از داشتن سکس پرهیز کنن و حالا چان با خندهی مرموزش کاملا داشت مینهو رو تحریک میکرد!
- بسه... یادته دکتر چی گفت؟
- کدومش؟
- درمورد سکس!چان که فهمید منظور مینهو اینه که تحریکش نکنه، ریز ریز خندید و مینهو این رو وقتی متوجه شد که شونههای لرزون چان رو دید.
حرصی، مشتی بهش زد و کفش رو از دستش گرفت. حقیقتا هنوز بخاطر حرف چان حس میکرد هورمونها توی بدنش دارن جریان پیدا میکنن و این اصلا نشونهی خوبی نبود!
- همون صورتیه رو برداریم
مینهو گفت و به سرعت از مغازهی لباسهای بچگونه خارج شد. درواقع اونا به خودشون قول داده بودن تا وقتی که جنسیت کوچولوشون مشخص نشده، چیزی نخرن اما به هیچ وجه نمیتونستن در برابر اون حجم از چیزهای کیوت داخل مغازهها مقاومت کنن... مخصوصا چان که با دیدن هرکدوم از این مغازهها، دست مینهو رو میکشید و با خودش به داخل میبرد.
با اومدن چان و جعبهی سفید با ابرهای کارتونی طراحی شدهی روش، لبخندی زد و زود داخل ماشین نشست. حس میکرد پایین تنهش داغ شده و داشت اذیت میشد.
خب درواقع خیلی وقت از آخرین رابطهشون میگذشت! مینهو همین الانشم دلتنگ اون لمسها و حرارتی بود که از چان میگرفت اما نمیتونست داشته باشتشون!
چان کنارش نشست و جعبه رو با ذوق خاصی، به آرومی روی صندلی عقب گذاشت. توی کل راه، مینهو سکوت کرده بود و چان تقریبا از بوی هلویی که مدام داشت بیشتر و بیشتر میشد، فهمیده بود که اوضاع از چه قراره. بهرحال اون دو نفر هردو تو شرایط یکسانی بودن! دو نفری که قلب و روحشون باهم یکی شده بود و صبح تا شب دوست داشتن توی همدیگه حل بشن، حالا باید از اینکار پرهیز میکردن و این حتی باعث شده بود چان هم تا حدودی هورمون هاش رو بکار بندازه...
YOU ARE READING
𝐀𝐦𝐢𝐚𝐬 [𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅]
Fanfiction- میدونی Amias یعنی چی؟ - کلمهی Amias؟ نه نمیدونم - یه کلمهی لاتینه... به معنای معشوق و کسی که قلبت رو در بر گرفته... خیلی وقت پیش توی یه کتاب خوندمش اما وقتی تو رو دیدم فهمیدم منظورش چیه... 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆: 𝑪𝒉𝒂𝒏𝑯𝒐 𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆: 𝒐𝒎𝒆𝒈𝒂𝒗𝒆�...