[𝑆𝑡𝑎𝑟 24]

2.2K 401 564
                                    

نیمه های شب بود که مینهو با حس های رو مخی توی مغزش از خواب بیار شد و کلافه نفس کشید. بازوی چان دور بدنش بود و صورتش درست مقابل صورت خودش قرار داشت که غرق در خواب بود.

مینهو حس های عجیبی رو داشت؛ حس‌هایی که تا به حال تجربه نکرده بود. اون لحظه بنا به هیچ دلیلی، دلش بستنی شکلات نعنایی ای که همیشه ازش متنفر بود رو میخواست. اونم به شدت زیاد!  

انقدر این خواستن توی وجودش زیاد شد که برای خفه کردنش، کمی تکون خورد تا بتونه از حصار دست های چان در بیاد و بیرون بره که آلفا متوجه شد و چشم هاش رو باز کرد.
به مینهویی که کلافگی از چشم هاش می بارید، با صدای خش دارش گفت  

- چیشده عزیزم؟   

مینهو با شنیدن صدای خوابالود و خش دار چان، لب گزید و با شرمندگی جواب داد 

- ببخشید بیدارت کردم  

- نه مشکلی نیست. چیزی شده؟ حالت خوبه؟   

- آره... یعنی نمیدونم. خودم خوبم ولی... آه نمیدونم چرا انقدر دلم بستنی شکلات نعنایی میخواد   

چان متعجب توی تخت نشست و با نیمچه خنده‌ی هیستریکی گوشه‌ی لبش گفت  

- چی؟ بستنی شکلات نعنایی این وقت شب؟ تو که اصلا از اون بستنی خوشت نمیومد  

مینهو هم متعاقبا رو به روی چان نشست و شونه ای بالا انداخت. خودش هم واقعا نمیدونست چشه و برای همین جواب واضحی واسه قانع کردن چان نداشت.

- نمیدونم ولی الان واقعا میخوامش. میخوام برم بیرون بخرم  

- الان که مغازه ها بسته‌ست شیرینم... ساعت سه نصفه شبه  

- نه یه مغازه هست سه تا خیابون بالاتر. همیشه بازه بستنی هم داره  

- باشه خودم میرم برات میخرم   

چان خواست که از تخت بیرون بیاد اما دستش توسط مینهو گرفته شد. امگا اصلا دوست نداشت کسی رو بخاطر هوس یهویی مزخرفش به دردسر بندازه   

- نه خودم میرم. خواب از سرم پریده پیاده روی میکنم 

- منم دیگه خواب از سرم پرید. میخوای باهم بریم؟    

ایده‌ی بدی بنظر نمیومد پس مینهو بدون مخالفت از جا بلند شد. به پاهای برهنه‌ش شلواری پوشوند و روی تیشرت اور سایزش، هودی قرمزی پوشید. چان با همون شلوارک مشکی و یه هودی هم رنگش، دم در رفت و منتظر مینهو موند.
وقتی هردو کفش هاشو رو پاشون کردن، از خونه بیرون زدن و به سمت آدرسی کن مینهو میگفت، رفتن    
- حالا چرا انقدر یهویی هوس کردی؟  

چان پرسید و مینهو شونه ای بالا انداخت. 

- باورت میشه اگه بگم خودمم نمیدونم. فقط وقتی خواب بودم حس کردم خیلی خیلی زیاد دلم بستنی شکلات نعنایی میخواد   

𝐀𝐦𝐢𝐚𝐬 [𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅]Where stories live. Discover now