[𝑆𝑡𝑎𝑟 28]

1.9K 378 603
                                    

- مینهو... اینا خیلی کوچیکن.. یعنی واقعا جسمش انقدره؟

درواقع این 33 امین لباسی بود که چان تا میکرد و توی کشوی کوچولوش میذاشت و برای هرکدوم هم، ذوق خاص خودش رو کرده بود و همه‌ی اون ذوق هاش شامل سایز بچه‌ای که هنوز بدنیا نیومده بود میشد.

- آره احتمالا.. چان میخوای ور رفتن با اونا رو تموم کنی و بیای کمکم؟ صد بار تا الان هی از کشو دراوردیشون و سرجاشون گذاشتی...

چان کلاه صورتی و سفید و کوچولویی که نصف دستش بود رو با ناراحتی توی کشو گذاشت و اون رو بست. از جا بلند شد و پیش مینهویی رفت که داشت از چهارپایه بالا میرفت تا لامپ پذیرایی رو درست کنه.

- هی هی مینهو تو چرا رفتی بالا؟ مگه من اینجا چوب لباسی‌ام؟ بیا پایین!

- نه اوکیه میتونم

- مینهو همین الان بیا پایین زودباش!

مینهو به ناچار، از روی چهارپایه پایین اومد و آلفا تمام مدت حواسش بود که فشاری بهش وارد نشه. وقتی مطمئن شد که روی زمین ثابت شده، خودش از چهارپایه بالا رفت و مشغول تعویض لامپ شد.

- لامپ نو رو بده

مینهو لامپ نو رو از روی میز برداشت و به دست چان داد و همونطور که نگاهش به دست آلفا بود که چطور لامپ رو میپیچونه و از جا در میاره لب زد

- من حوصله‌م سر رفته. میای بریم بیرون؟

چان لامپ رو وصل کرد و از چهارپایه پایین اومد. اون رو برداشت و درحالی که داشت میبردش تا سرجاش بذاره لب زد

- آره.. کجا میخوای بری؟
- نمیدونم هرجا تو بگی
- به من باشه کنار تو میتونم اینجا رو بهشت تصور کنم. پس خودت بگو!

مینهو خنده‌ی کوچیکی کرد و بعد کمی سکوت، جواب داد

- بریم پارک؟
- پارک؟ پارک المپیک؟
- نه اون دوره..
- ماشین که داریم. بیا بریم اونجا خوش میگذره. خوراکی هم برداریم

مینهو سر تکون داد و به سمت آشپزخونه رفت. از شانس خوبش، هنوز مشکلی توی راه رفتن یا سختی خاصی براش نداشت چون شکمش اونقدر بالا نیومده بود و برای همین آنچنان از کار نیفتاده بود هرچند، چان اصلا نمیذاشت دست به کاری بزنه. فرقی هم نمیکرد اون کار سبک باشه یا سنگین...

برای همین هم، چان فقط اجازه داد مینهو میوه‌ها رو بشوره و تکه تکه کنه. از اونجایی هم که نمیتونستن بخاطر ممنوعیت خوردن ادویه جات مینهو، غذاهای بیرونی بخورن، کمی کیک و مغزیجات برداشتن و توی سبد گذاشتن.

چان سبد رو برداشت و با دست آزادش، دست مینهو رو گرفت. باهم به دم در رفتن و چان بعد اینکه کفش‌های خودش رو پوشید، خم شد و بند کفش‌های معشوقه‌ش رو هم بست تا برای خم شدن اذیت نشه...

𝐀𝐦𝐢𝐚𝐬 [𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅]Where stories live. Discover now