دست سانا رو گرفته بود و توی پارک قدم میزد. اون دختر کوچولو صبح روز تعطیلی که چان قصد داشت بعد یه بیخوابی از سر افکاری که توش بوی هلو و صاحب اون رایحه پر شده بود، کمی استراحت کنه، بهش زنگ زده بود و با ذوق ازش خواسته بود که امروز باهم برن پارک.
و البته که چان قبول میکرد! برای آلفا مهم نبود که خستهست یا افکارش بهم ریخته، اون همیشه برای تک برادرزادهش وقت داشت و از ته دل خوشحال میشد تا براش وقت بذاره.
حالا اون دو نفر درحالی که دست توی دست هم بودن، اطراف پارک قدم میزدن تا بتونن دکهی بستنی فروشی رو پیدا کنن و چان برای سانا، یه بستنی شکلاتی که همیشه عاشقش بود رو بخره.
با دیدن دکهی کوچیکی، به سانا اشاره کرد و امگای کوچولو زودتر از عموش، به سمت دکه دوید و چان هم به مراتب قدم هاش رو تند تر کرد تا یکوقت سانا خیلی ازش دور نشه.
- عمو عمو بستنی شکلاتی میخوام
- باشه عزیزمچان گفت و از فروشنده یه بستنی شکلاتی خواست. بعد این که پولش رو حساب کرد، بستنی رو برای سانا باز کرد و به دستش داد و پوستش رو داخل سطل زبالهی کنار دکه انداخت.
- عمو خودت نمیخوری؟
سانا درحالی گفت که کمی از نوک بینی کوچولوش شکلاتی شده بود و چان با لبخند روی زانوش نشست و با انگشت شستش، اون تکهی شکلاتی شده رو پاک کرد.
- نه من نمیخورم. خب بریم جای وسایل بازی؟
- آرههههسانا با ذوق گفت و چان لبخندی به ذوق زدگیش زد. دستش رو گرفت و به سمت وسایل بازی پارک رفتن و چان روی یکی از صندلی های دور محوطه نشست و سانا هم تا وقتی بستنیش تموم بشه، کنارش نشست و شروع به سوال پرسیدن کرد.
- عمو تو آلفایی نه؟
- آره
- پس چرا با امگات عروسی نمیکنی؟
- چون پیداش نکردم
- خب... منم امگام! بابایی بهم گفته امگام. پس بیا با من عروسی کنچان خندهی بلندی سر داد و دستی به موهای بلند سانا کشید. این حجم از شیرین زبونی براش خیلی کیوت و خواستنی بود.
- من باید با امگای خودم عروسی کنم سانا
- از کجا میفهمی کی امگاته؟چان کمی فکر کرد و شونه ای بالا انداخت
- نمیدونم. شاید تا ببینمش عاشقش شم.
- نخیر مربی مهدکودکومون بهمون گفت که وقتی جفتمون رو پیدا کنیم، رایحهش رو حس میکنیم. بعدش عاشقش میشیم. ولی من بوی تو رو حس نمیکنم پس جفتت نیستم. اما مامانی بوی بابایی رو حس میکنه. میگه بوی آتیش میده.. بابایی هم میگه مامانی بوی گل یاس میده. تو بویی از یه امگا حس نکردی؟
چان تمام این ها رو خودش میدونست اما این که حالا با حرف های سانا، تنها یک نفر داشت توی مغزش جولون میداد، باعث ترسش شده بود اما سعی کرد به سانا نشون نده چون قطعا قرار نبود حالا حالا ها سوالاتش رو ول کنه.
YOU ARE READING
𝐀𝐦𝐢𝐚𝐬 [𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅]
Fanfiction- میدونی Amias یعنی چی؟ - کلمهی Amias؟ نه نمیدونم - یه کلمهی لاتینه... به معنای معشوق و کسی که قلبت رو در بر گرفته... خیلی وقت پیش توی یه کتاب خوندمش اما وقتی تو رو دیدم فهمیدم منظورش چیه... 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆: 𝑪𝒉𝒂𝒏𝑯𝒐 𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆: 𝒐𝒎𝒆𝒈𝒂𝒗𝒆�...