[𝑆𝑡𝑎𝑟 8]

1.6K 461 222
                                    

- شیر کاکائو مهمون من؟!

مینهو گفت و چان متعجب، فقط سری تکون داد. مینهو فلاسک استوانه‌ای ای رو از توی کیفش دراورد و کمی تکون داد. صبح خیلی زود پاشده بود تا هم شیرکاکائو درست کنه و هم کیک!

با سرش به کتاب فروشی اشاره کرد و گفت

- نمیخوای که وسط خیابون شیر کاکائو بخوریم؟

چان که متوجه شد بیش از حد گیج بازی دراورده و محو امگا شده، سریعا به سمت کتابفروشی رفت و قفل درش رو باز کرد. این گیج بازی‌هاش آخر باعث ایجاد سوء تفاهمی میشد که ممکن بود مینهو رو ازش برونه پس باید محتاط تر رفتار میکرد!

به مینهو اشاره کرد و هردو وارد کتابفروشی شدن. چان خیلی سریع، صندلی‌ای برای مینهو گذاشت که ناله‌ی امگا رو دراورد

- یاااا کریس! اگه هر دفعه بخوای اینجوری خودتو اذیت کنی و هی بپری این ور و اون ور واسه یه صندلی، دیگه نمیام

- نه خب... میخوام راحت باشی.

- من راحتم باور کن. خودم میتونم صندلی بردارم نگا..

و صندلی گوشه‌ی مغازه رو به راحتی برداشت و جلوی صندلی‌ای که چان‌ گذاشته بود، قرار داد. از این که چان فکر میکرد چون اون یه امگاست، قوای جسمانیش کمه متنفر بود!

- آه اوکی پس...

مینهو انتهای پیرهن کرم‌ رنگ آلفا رو گرفت و بزور روی صندلی نشوند تا بیشتر از اون این ور و اون ور راه نره تا موجبات آسایش و راحتی امگا رو برای اون یه ساعت فراهم کنه. از کیفش، دوتا ماگ قهوه‌ای دراورد و روی پیشخوانی که کنار دستشون بود گذاشت.

داخل هردو رو پر از شیر کاکائویی که خودش درست کرده بود، کرد و دست آلفا داد

- نمیدونستم دقیقا چی دوست داری... اینو درست کردم. و یکمم کیک...

ظرف پلاستیکی‌ای از توی کیفش دراورد که چند برش کیک شکلاتی داخلش بود. درواقع چان قلبش مملو از حس خوب شده بود! حس خوبی که از محبت مینهو میگرفت، براش خیلی شیرین بود!

اینطور نبود که به عمرش محبت ندیده باشه! اون خانواده‌ی خیلی خوب و مهربونی داشت اما این محبت‌های کوچیک مینهو براش فرق میکردن. محبت‌های مینهو بوی هلو میداد... چیزی که این چند وقت شب و روزِ چان شده بود!

- لازم نبود. از همین بغل میخریدیم.

- تو برام یه کیسه پر از خوراکی آوردی و من اینجوری جبرانش کردم. درواقع خیلی مسخرست ولی خب همینقدر ازم برمیومد چون نمیدونستم چی دوست داری! اگه دوست داشته باشی میتونم بعدا به یه سامگیوپسال خوب دعوتت کنم؟

- نه نه این خیلی خوبه من عاشق شیر کاکائوام! و کیک خونگی... جدی میگم

مینهو سری تکون داد و ظرف کیک رو جلوی چان گذاشت. خودش جرعه‌ای از شیر کاکائوش نوشید که صدای چان رو شنید

𝐀𝐦𝐢𝐚𝐬 [𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅]Onde histórias criam vida. Descubra agora