صبح روز بعد همه چی خیلی سریع پیش رفت. چان مثل همیشه زودتر بیدار شد و مینهو رو با بوسهای از خواب بیدار کرد. یک ساعت قبل از حرکتشون بیدار شده بودن و وقت زیادی برای تلف کردن نداشتن.
پس همونطور که چان تند تند وسایل رو دم در میگذاشت، مینهو کارهای نظافتش رو انجام داد و بعد از برداشتن گوشیهاشون، به سمت در رفت و با همدیگه، سوار تاکسی شدن و به ایستگاه قطار رفتن.
راس ساعت هشت، قطار حرکت کرد و بالاخره هردو از تب و تاب افتادن. کنار هم توی کوپهی خلوت خودشون که بجز یه آلفای جوان دیگه کسی توش نبود، نشستن.
مینهو وقتی آروم گرفت، با ذوق به محیط بیرون از قطار نگاه کرد و لبخند زد. اما منظرهی زیبای چان، صورت ذوق زدهی مینهو بود... طوری که با لبخند کودکانهای به بیرون خیره شده بود، اون امگا رو دوبرابر از قبل کیوت تر نشون میداد.
- وای چان خیلی ذوق دارم. اولین بارم نیست که میرم بوسان اما حسش یجوریه... خیلی خوبه.
- شاید چون اولین باره که با جفتت میری. منم خیلی خوشحالم که باهات سفر میرم.
- مطمئنم خیلی خوش میگذره... فقط امیدوارم چیزی رو فرامو- فاک!!!
انقدر بلند گفت که حتی اون آلفای ناشناسم سرش رو از لپ تاپش بیرون آورد و متعجب به مینهو نگاه کرد.
مینهو یادش اومد که یه چیز مهم رو فراموش کرده... و اون قرصهای کاهندهش بود!درواقع اینطوری نبود که مینهو بتونه اون قرصها رو از هر داروخونهای بگیره. به علت حساسیتش به این قرصها، دکترش دستورعمل خاص خودش رو داده بود و اون هم قرص سفارشی ساخته شدهش رو همیشه میخورد... که توی هیچ داروخونهای نبود!
و این دقیقا بدترین چیز ممکن بود. هیتش نزدیک بود و هر لحظه امکان داشت وارد هیت بشه. قرصهاش رو فراموش کرده بود و از همه بدتر... میدونست اون روی فاکینگ هورنیش میزنه بالا و قراره آبروش به شدت پیش چان بره!
- چیشد؟ چیزی یادت رفته؟
چان نگران پرسید و مینهو فقط آهی کشید. بهرحال کار از کار گذشته بود و نمیشد کاریش کرد. شاید کائنات میخواستن اون ذره از آبرویی که مینهو پیش چان داشت رو هم ببرن؟
- هیچی... هنوز خوابم میاد.
- مطمئنی چیزی نیست؟
- آره
- اوکی پس... بخواب رسیدیم بیدارت میکنم
- حوصلهت سر نمیره؟
- نه. نگاهت میکنم و این سه ساعت به سه دقیقه تموم میشه.زیر گوش مینهو زمزمه کرد تا کسی جز امگاش این رو نشنوه. قلب مینهو دیوانه وار توی سینهش میکوبید و از حرف چان دلش پر از اکلیل شده بود.
برای این که بیش از این گونههای گلگونش توسط چان دیده نشن، سریع سرش رو روی شونهی پهنش گذاشت و چشمهاش رو بست.
YOU ARE READING
𝐀𝐦𝐢𝐚𝐬 [𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅]
Fanfiction- میدونی Amias یعنی چی؟ - کلمهی Amias؟ نه نمیدونم - یه کلمهی لاتینه... به معنای معشوق و کسی که قلبت رو در بر گرفته... خیلی وقت پیش توی یه کتاب خوندمش اما وقتی تو رو دیدم فهمیدم منظورش چیه... 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆: 𝑪𝒉𝒂𝒏𝑯𝒐 𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆: 𝒐𝒎𝒆𝒈𝒂𝒗𝒆�...