صبح چان دنبالش نیومد. خب درواقع انتظاری هم نداشت اما همین هم باعث شده بود کمی غمگین بشه و با ناراحتی به محل تمرینش بره.
اون روز بین همکلاسیهاش به صورت تمرینی مسابقه میدادن و برندهی مسابقات، نمرهی کمکی برای امتحاناتش میگرفت. مینهو امیدوار بود چان حداقل برای تماشای مسابقهش اومده باشه.
وارد باشگاه شد و چشم گردوند اما اثری از چان ندید. لب گزید و با خودش گفت که حتما بعدا میاد... پس به سمت مربیش رفت و مشغول صحبت باهاش شد.
وقتی وزن کردن و انتخاب رقیبشون مشخص شد، مسابقه رو آغاز کردن و مینهو بالاخره تونست رایحهی آلفاش رو حس کنه.
رد رایحه رو گرفت و به صندلیهای ردیف آخر رسید. جایی که چان با پیرهن مشکی که دو دکمهی اولش باز بود و شلوار مشکی رنگش، دست به سینه نشسته بود و به مینهو نگاه میکرد.
و اون لحظه مینهو حس کرد توانایی نفس کشیدن ازش سلب شده. محض رضای خدا، چان توی اون استایل خیلی نفس گیر شده بود!
نفس عمیقی کشید و سعی کرد استایل نفس گیر چان رو از ذهنش بیرون کنه. به اون نمره ای که قرار بود بگیره احتیاج داشت پس باید تمرکزش رو کاملا روی مبارزهش میذاشت.
حریفش بتایی به اسم سه هون بود و مینهو میدونست تا حدودی خودش دست بالاتر رو داره. اون بتا رو میشناخت و میدونست به اندازهی خودش توی بوکس مهارت نداره پس نباید مبارزهی سختی میبود.
مربیش، هردو رو صدا زد. رو به روشون ایستاد و مشغول صحبت شد- بچه ها شما جفتتون شاگرد منین و برام مهم نیست که کدومتون قراره ببره چون هردوتون زحمت کشیدین و برای نتیجه تلاش خودتون رو میکنید. فقط به همدیگه آسیب جدی نزنین و بازی جوانمردانه ای داشته باشین. نتیجه هم هرچی شد مهم نیست اوکی؟
مینهو و سه هون هردو سری تکون دادن و بعد زدن سوت داور، وارد رینگ شدن. مینهو آخرین نگاه رو به چانی که میشد اندک رگه های نگرانی رو داخل چشماش دید، انداخت و با کشیدن نفس عمیقی، پا به رینگ گذاشت.
بعد استارت خوردن مسابقه، هردو برای احترام مشتشون رو بهم کوبیدن و شروع کردن. حملهی اول از سمت سه هون بود و مینهو تونست به خوبی با آرنجش خنثیش کنه و مشتی به صورت اون بتای مذکر بزنه. اما بلافاصله مشتی به شقیقهش خورد و وقتی سرش چرخید، تونست چان رو ببینه که یکه ای خورده و روی صندلیش با ترس نیم خیز شده.
درواقع چان اگه میتونست همونجا میرفت و مینهو رو از وسط رینگ بیرون میکشید اما اون داخل مسابقه بود و چان نباید دخالتی میکرد.
مینهو سعی کرد به خودش بیاد. نباید جلوی چشم چان میباخت... به هیچ وجه!
خودش رو جمع و جور کرد و به سمت حریفش یورش برد. دوتا مشت محکم زد و بعد عقب خیزش، دوباره به سمتش جهید و مشت دیگه ای بهش زد. انقدر این روند رو ادامه داد که بتای بیچاره رسما تسلیم شد و وقتی روی تشک نشست، سوت پایان مسابقه توسط داور زده شد و مینهو با خوشحالی، به جمعیت رو به روش نگاه کرد و چان رو هم دید و حاضر بود قسم بخوره که آلفاش داشت لبخند میزد.

YOU ARE READING
𝐀𝐦𝐢𝐚𝐬 [𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅]
Fanfiction- میدونی Amias یعنی چی؟ - کلمهی Amias؟ نه نمیدونم - یه کلمهی لاتینه... به معنای معشوق و کسی که قلبت رو در بر گرفته... خیلی وقت پیش توی یه کتاب خوندمش اما وقتی تو رو دیدم فهمیدم منظورش چیه... 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆: 𝑪𝒉𝒂𝒏𝑯𝒐 𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆: 𝒐𝒎𝒆𝒈𝒂𝒗𝒆�...