[𝑆𝑡𝑎𝑟 13]

1.9K 425 445
                                    

- مینهو... تو میدونی ما جفت همیم نه؟!

با شنیدن حرف چان، یکه‌ای خورد و کمی توی جاش جا به جا شد اما از موضعش پایین نیومد. سوء تفاهم اصلی هنوز حل نشده بود و این چیزی بود که مینهو اول باید بهش رسیدگی میکرد.

- اول جواب سوال منو بده
- دادم. من کل قضیه رو برات تعریف کردم
- از کجا بدونم راست میگی؟
- از کجا میدونی دروغ میگم؟

تقریبا فریاد زد و باعث شد سر چند نفری که توی رستوران بودن به سمتشون بچرخه. همون لحظه ظرف‌های دوکبوکی‌شون هم رسید.

هردو بی توجه به بخار گرمی که از اون دوکبوکی‌های تند و داغ خارج میشد، به همدیگه زل زده بودن و مینهو متعجب از روی خشمگینی که از چان کشف کرده بود، سکوت رو شکست.

- داد زدن باعث نمیشه حق با تو باشه

- منم به این دلیل داد نزدم... گوش کن مینهو! شاید فکر کنی آلفاها دنبال سوء استفاده‌ن یا هرچی شبیهش. ولی من نیستم. اون روز لعنتی، با این که بوی هلوت داشت دیوونم میکرد، از خونه‌ت رفتم بیرون.

- هلو....

مینهو زمزمه وار گفت. میتونست حقیقت رو از چشم‌های چان بخونه. اون آلفا اهل دروغ نبود... پس واقعا رایحه‌ش رو حس میکرد!

- حالا جواب منو بده... تو میدونی ما جفت همیم نه؟

- چرت نگو! من و تو جفت هم نیستیم!

- هستیم خودتم اینو خوب میدونی

- این که میخوای با زور منو قانع کنی اصلا روش خوبی نیست بنگ کریستوفر چان!

دست‌های چان روی میز کوبیده شدن و این، باعث شد امگا از ترس عقب بکشه. چان عصبانی هرچقدر هم جذاب بود، اون وجهه‌ی ترسناکش نمیذاشت مینهو بیشتر از این صداش رو بالا ببره.

چان عصبانی بود. پره‌های بینیش به سرعت باز و بسته میشدن و قفسه‌ی سینه‌ش مدام بالا و پایین میرفت. مینهو لج کرده بود! میدونست اونا جفت همن اما میخواست لج کنه... فقط همین!

- من نمیدونم چرا لج کردی و این حرف‌ها رو میزنی! فقط انقدر میدونم که این عطر هلوییت داره دیوونم میکنه. از وقتی دیدمت همه چیز وجودم تغییر کرده و باعث و بانیش تو بودی... قلبم از وقتی دیدمت یک لحظه آروم نگرفته... گرگم، مثل گرگ خودت، همونی که بهش میگی احمق، فهمیده جفت همیم و داره از درون نابودم میکنه و تو هنوز نمیخوای باورش کنی؟

کلمات رو پشت سر هم گفت و مینهو به پشتی صندلیش تکیه داد. دوکبوکی‌های داخل بشقاب هنوز ذره‌ای دست خورده نشده بودن چون اون دو نفر به هیچ وجه نمیخواستن بیخیال بحث‌شون بشن.

مینهو خودش هم نمیدونست چشه. کاملا باور داشت که چان آلفاشه اما انگار نمیخواست قبولش کنه و گرگش هم داشت تا حدودی باهاش همکاری میکرد.

𝐀𝐦𝐢𝐚𝐬 [𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅]Where stories live. Discover now