[𝑆𝑡𝑎𝑟 31]

1.9K 380 317
                                    

در رو برای ورود دلبندش با دست، باز نگه داشت و بعد این که مینهو با احتیاط کامل وارد خونه شد، کریر حاوی کوچولوش رو همراه خودش وارد خونه کرد و در رو بست.

با یه دستش کریر رو نگه داشته بود و با دست دیگش، از پشت هوای مینهو رو داشت درحالی که مینهو با سلامت کامل داشت قدم میزد و از این که دیگه قرار نیست هوای مرخرف و آلوده‌ی بیمارستان رو تنفس کنه، عمیقا خوشحال بود.

- وای کریس! این بهترینه... فاک به هرچی بیمارستانه
- مینهو لطفا فحش نده یاد میگیره

و به نوزاد غرق خوابشون اشاره کرد و مینهو درحالی که خودشو روی مبل پرت میکرد، اداش رو دراورد.

- اون بچه هنوز حتی رنگ‌ها رو هم تشخیص نمیده. احتمالا ماها از نظرش دوتا هیولاییم. تروخدا حداقل بذار شیش ماه اول راحت باشم بعد ادای بابا سخت گیرا رو دربیار!

چان خندید و کریر رو روی میز گذاشت. به آرومی، جسم فلیکسش رو از داخلش دراورد و گهواره طور، توی آغوشش تکون داد.

فلیکس کوچولو با حس تکون خوردن، کمی توی جاش جا به جا شد و چند بار مشت‌هاش رو باز و بسته کرد اما در نهایت، دوباره خوابید و چان به آرومی، بوسه‌ای روی لپ شیرینش کاشت.

- خیلی خوشبوئه!
- رایحه‌ش رو حس میکنی؟
- نه فقط میدونم شیرینه
- احتمالا امگا بشه
- مشخص نیست. خیلی وقتا موقع گرفتن تست کلا عوض میشه! منم میگفتن بتام ولی مشخص شد آلفام

مینهو به حرف چان، با تکون دادن سرش ری اکشن نشون داد. واسه خودشم همچین شرایطی پیش اومده بود! از اونجایی که از بچگی مدام توی دعواها حضور داشت و همیشه حقش رو با زور میگرفت، هیچکس فکر نمیکرد امگا باشه. حتی خودش هم وقتی متوجه شد، تا چند روز توی شوک بود!

چان کوچولوش رو به داخل اتاق برد و توی تخت محفظه داری که داخلش تشک نرم و سفیدی بود، گذاشت و بوسه‌ی دیگه ای روی گونه‌ش کاشت. به هیچ وجه دلش نمیخواست ازش جدا شه اما باید به مینهو میرسید و بنابراین از فرصتِ این که فلیکس کوچولوش خوابه استفاده کرد و به پذیرایی برگشت. مینهو همچنان لش کرده روی مبل افتاده بود و به محض این که چان رو دید، سرش رو بالا آورد  

- بنظرت الان میتونم هرچی دلم خواست بخورم؟  
- آره.. چی میخوای عزیزم؟ بگو هرچی میخوای خودم برات درست کنم   

مینهو کمی فکر کرد و با یاداوری غذای محبوبش که بخاطر داشتن فلفل و ادویه های زیاد داخلش، از خوردنش منع شده بود سریع گفت   

- سامگیوپسال میخوام   
- باشه چشم. گوشت شکم خوک داریم؟ 

فریزر رو باز کرد و با دیدن بسته‌ی گوشت شکم خوک، اون رو بیرون آورد و مشغول شد هرچند که حوصله‌ی مینهو سر رفته بود و دلش هم برای کوچولوش تنگ شده بود اما نمیخواست بیدارش کنه...  

𝐀𝐦𝐢𝐚𝐬 [𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅]Onde histórias criam vida. Descubra agora