تقریبا دو روز از اون روز مسخره گذشته بود و خانواده هاشون خبری از تهکوک نداشتن
همه تو خونه آقای کیم جمع شده بودن و تهسونگ _ بابای تهیونگ_ صورتش از کتک های جونگکوک کبود بود و هنوزم بدن درد داشتجینوو _ بابای کوک _ چرخی به گوشی که تو دستش بود داد و بی حوصله منتظر تماس منشی شرکتش بود
تماس چرا ؟ چون یادش افتاده بود باید حساب های کوک رو خالی کنه تا پسر قدر نشناسش ادب بشهبا زنگ خوردن گوشی موبایل آقای جئون توجه همه بهش جلب شده بود و اون مرد به سرعت تلفن رو در گوشش گذاشت
« چیشد خالی کردی ؟ »
زن منشی کمی من و من کرد که باعث شد آقای جئون با عصبانیت بگه
« حرف بزن دیگه »منشی با ترس گفت
« آقای جئون حسابای پسرتون بیشتر از یک هفته است خالی شده »
جینوو شکه شده لب زد
+ م.. منظورت چیه
منشی این بار ادامه داد
« هشت تا ده روز پیش حسابای جونگکوک شی کاملا برداشت شده »
آقای جئون با عصبانیت گوشیش رو به دیوار کوبید و باعث ترسیدن همه شد« چیشد خالی کردی ؟ »
نگاهی به همسرش کرد و گفت
« میگه حساباش رو چند وقت پیش خالی کرده »
پدر مادر تهیونگ هم که شاهد اون مکالمه بودن به شدت تعجب کرده بودن
یونا که تا اون موقع ساکت بود گفت
« بابا یادته برای من و تهیونگ یه حساب از بچگی درست کردی و ماهانه از سود شرکت بهمون میدادی »حواس همه به یونا جمع شده بود که دختر ادامه داد
« خب اونو ببند خودت گفته بودی کنترل حساب دست خودته ، چمیدونم ازش بگیر یا انتقال بده رو حساب من »
جینوو به سرعت تایید کرد
« آفرین عروسم راست میگه »تهسونگ اما عصبی سر جاش تکونی خورد و گفت
« کنترل اون حساب تا قبل از بلوغ اجتماعی تهیونگ دست من بود اون نوزده سالشه »
جو خونه بشدت گرفته بود و همه عصبانی بودن ، خانواده جئون هم از اون شب خونه خودشون نرفته بودن و همونجا میموندنجینوو برای بار صدم به گوشی جونگکوک زنگ زد با اینکه میدونست قرار نیست جواب بده
اما در کمال تعجب این صدای جونگکوک بود که تو گوشش پیچید
+ بله
جینوو به سرعت گفت
«پسره دزد پولام رو پس بده کی حسابات رو خالی کردی»جونگکوک پوزخندی زد و گفت
+ پولات ؟ بابا من از هیژده سالگیم تو شرکت تو کار کردم و زحمت کشیدم ، پولایی که از حسابام برداشتم بخشش یه پدر به فرزندش نبود ، همش نتیجه زحمات خودم بوده
جینوو چند بار دهنش رو باز و بسته کرد تا چیزی بگه اما فقط هوا خارج میشدجونگکوک با شنیدن سکوت پدرش ادامه داد
+ داریم میایم اونجا یکم کار داریم
بعد صدای بوق بود که تو گوشش میپیچید
جینوو با قطع شدن گوشی سریع گفت
_ میگه دارن میان اینجا
🖇️🖇️🖇️🖇️🖇️🖇️🖇️تهیونگ از بیمارستان مرخص شده بود و دکترش هم گفته بود هیچ مشکلی نداره و بدن دردش هم چند روز دیگه کاملا خوب میشه
جونگکوک تلفنش رو قطع کرد و جلوی ماشینش انداخت
+ من که میگم وسایل جدید برات میخرم قبول نمیکنی
YOU ARE READING
𝗧𝗵𝗿𝗲𝗲 𝗱𝗮𝘁𝗲𝘀 | 𝗸𝗼𝗼𝗸𝘃
Fanfictionمیدونی یکی از قشنگی های عاشق شدن چیه ؟ میتونی توی لحظات خوبت بمونی بدون اینکه ترس تموم شدنش رو داشته باشی در کنار اون با لبخندای اون ... اونی که عاشقشی «تهیونگ میخوای بگی عاشق خواستگار خواهرت شدی؟» _ بزار بهتر بگم ... خواستگار خواهرم عاشق من شد...