نفهمید چطور به هیونجین زنگ زده که خودش رو برسونه بیمارستان
فقط میدونست نمیتونه اجازه بده تهیونگ زیر دست هیچ دکتری بجز هیونجین برهبالای سر تختی که تهیونگ رو به سمت اتاق عمل میبرد حرکت میکرد
+ ته آروم باش رسیدیم
تهیونگ دندون هاش رو بهم فشار داد و داد خفه ای کشید
نمیخواست تو بیمارستان جلب توجه کنهبا دیدن هیونجین که با لباسای مخصوص بالای سرشون میومد نفس راحتی کشید
+ ببین نفسم هیونجین اومد
_ کوک دارم میمیرم از درد آییییفلیکس هم با دستایی که از استرس به هم فشار میداد پشت سر هیونجین وایساده بود و سعی میکرد جونگکوک رو آروم کنه
با رسیدن جلوی در اتاق عمل هیونجین تخت رو نگه داشت و با لحن کاملا جدی گفت
«جونگکوک جلوتر نمیتونی بیای »جونگکوک با زانو هایی که سست شده یود با بغض و لحنی که التماس توش موج میزد رو به هیونجین گفت
+ تورخدا مراقبشون باش تهیونگم .. پسرم
هیونجین نمیتونست قولی بده اما سرش رو تکون داد تا جونگکوک آروم تر بشه_ گوکی
صدای دردمند تهیونگ باعث شد جونگکوک اشکاش رو پس بزنه و جلوی تخت خم بشه
+ جانم عزیزم بله تهیونگم
ته لبخند بی جونی زد
_ د..دوست دارم
کلیشه ای به نظر میرسه اما تهیونگ بعد از زدن حرفش چشماش روی هم افتاد و از زور دردش بیهوش شدهیونجین با صدای صدای بلندی رو به سه تا دستیارش دور تخت داد زد
« زود باشید از دستش میدیم »
با این حرف همه با عجله داخل رفتن و تهیونگ از دید کوک محو شدحالا دیگه لازم نبود جونگکوک اشکاش رو کنترل کنه بی جون روی زانو هاش افتاد و از ته دلش شروع به گریه کردن کرد
+ ته چیزیش نشهههه
فلیکس که از اولش تا پشت اتاق عمل با اونا اومده بود کنار جونگکوک نشست و دستش رو روی شونش گذاشت
« چیزیش نمیشه جونگکوک مگه نگفتی بهت قول داده ، تهیونگ قویه »کوک با یادآوری لبخند معصوم تهیونگ وقتی بهش قول داده بود زنده میمونه گریش بیشتر شد و با دستای لرزونش به قلبش چنگ زد
+ تهیونگمو میخواممممم
ترس از دست دادن مثل خوره به جونش افتاده بود و هیچ کاری نبود که برای آروم شدن انجام بدهفلیکس با بغص شونه های جونگکوک رو گرفت و بغلش کرد
« آروم باشش جونگکوک شی من زیاد چیزی نمیدونم ولی این که درد تهیونگ دقیقا قبل از شروع ماه هشتم شروع شده نشونه خوبیه »
کوک همچنان هق هق میکرد و فلیکس ادامه داد« این یعنی بدن تهیونگ دیگه توان نگه داری جنین رو نداشته و جنین تصمیم گرفته از بدن حامل خارج بشه تا دوتاشون سلامت بمونن ، پسرتون از همین حالا باهوشه و مراقب بابا تهیونگیش هست »
جونگکوک ناخودآگاه بین گریه هاش لبخند بی جونی بخاطر لفظ بابا تهیونگی زد
تگوک مراقب تهیونگش بوده
وقتی از اون اتاق بیرون بیاد هردوشون تهیونگ رو غرق محبت میکردن اونا قرار بود یه خانواده شاد بشن ، آره هیچ اتفاقی قرار نبود بیوفته

YOU ARE READING
𝗧𝗵𝗿𝗲𝗲 𝗱𝗮𝘁𝗲𝘀 | 𝗸𝗼𝗼𝗸𝘃
Fanfictionمیدونی یکی از قشنگی های عاشق شدن چیه ؟ میتونی توی لحظات خوبت بمونی بدون اینکه ترس تموم شدنش رو داشته باشی در کنار اون با لبخندای اون ... اونی که عاشقشی «تهیونگ میخوای بگی عاشق خواستگار خواهرت شدی؟» _ بزار بهتر بگم ... خواستگار خواهرم عاشق من شد...