3_crush

2.1K 368 118
                                    

مدتی بود به خونه برگشته بودن و جونگکوک مثل دیوونه ها به دیوار ذل زده بود ...
+ خدای من این چه کاری بود کردم
چند بار سرش رو تکون داد که شاید حالش جا بیاد
+ آخه کی به پسری که فقط چند بار دیده پیشنهاد قرار میده ؟
حالا نه دقیقا فقط چند بار

_ یه تعریف از گذشته ریز داریم اینجا  تقریبا فلش بک سو گیج نشید_
همش برمیگشت به پارسال این موقع ها ، بزارید یه مروری باهاتون بکنم ...
جونگکوک یه روزی که از شرکت برمیگشت پسری رو دید که با کوله پشتی مدرسش روی شونش تو پیاده رو قدم میزد ...
دست خودش نبود توجهش بهش جلب شده بود

درک نمیکرد چرا باید توجهش بهش جلب بشه ؟ میتونست مثل همه بچه های مدرسه ای یه نگاه گذرا بهش بندازه و به راهش ادامه بده اما خب ؟
بدون توجه به افکارش با نگاهش پسر مدرسه ای رو دنبال کرد اما وقتی فهمید داره چیکار میکنه چشمی چرخوند و راه خودش رو رفت ، واقعا داشت یه بچه مدرسه ای رو دید میزد ؟

این شرایط اوکی بود تا اینکه جونگکوک روز بعد و روز بعدش هم اون پسر رو‌ دیده بود و چهره بانمکش هم توجهش رو جلب کرده بود
به پسر نزدیک شد و شیشه ماشین رو پایین کشید تا بهش بگه بیا برسونمت ولی یه دقیقه صبر کن ... مزاحمی چیزی بود ؟

واقعا مسخره بود جونگکوک رو یه پسر بچه مدرسه ای کراش زده بود
آهی کشید و از آینه ماشین به پسری که حتی هنوز اسمش هم نمیدونست نگاهی انداخت

پوفی کرد و راهش رو به سمت جایی که تنها دوستش _ نامجون هیونگ منتظرش بود _ رفت
همیشه اینجور مواقع با هیونگش حرف میزد ، اون خوب درکش میکرد

با رسیدن به پارکی که نامجون گفته بود ماشینش رو خاموش کرد و پیاده شد
نامجون روی اون صندلی همیشگی نشسته بود
+ هیونگ من گیج شدم

نامجون با دیدن دوستش که بیشتر داداش کوچول خودش میدونست لبخندی زد که چال گونش رو تو چشم کوک کرد
« چیشده بچه ؟»
جونگکوک کنار نامجون _ تنها فردی که میتونست راحت باهاش حرف بزنه _ نشست و به سرعت شروع به حرف زدن کرد

+ یکی هست خیلی خوشگل و کیوت و بانمک و خوش رفتار و قشنگ و تک و با وقار
« جونگکوک ... حرفتو بزن »
+ من رو یه نفر کراش زدم

نامجون لبخند بزرگتری زد
« به به پسرم بالاخره به کار افتاد ، حالا کی هست این دختر خوشبخت »
جونگکوک اخمی کرد و آهی کشید
+ نکته همین‌جاست ، اون پسره و‌ تازه مدرسه هم میره

نامجون چند ثانیه ساکت بود و بعد گفت
« نشد نشد نشد حالا که شد اینطور شد ، میخوای بهم بگی تو کشوری مثل کره رو یه پسری که معلوم نیست هیژده سالش هم شده یا نه کراش زدی ؟,»
جونگکوک لب هاش رو جلو داد و سرش رو پایین انداخت

+ حتما میخوای بگی کار درستی نیست و فراموش کن
نامجون دستش رو روی شونه کوک گذاشت
« ببین کوک تو مثل برادر... نه مثل پسرمی ، یکم به خودت زمان بده این شرایط زیاد درست به نظر نمیرسه و ممکنه تهش هم خودت رو اذیت کنی هم اون پسر رو‌ »

𝗧𝗵𝗿𝗲𝗲 𝗱𝗮𝘁𝗲𝘀 | 𝗸𝗼𝗼𝗸𝘃Where stories live. Discover now