چند روزی میشد به سئول برگشته بودن و هرکس مشغول روزمرگی های خودش بود ، تهیونگ هم کم کم باید برای آزمون ورودی دانشگاه آماده میشد تا بتونه تو یکی از کالج های خوب سئول ادامه تحصیل بده ... تا الان به رشته خاصی فکر نکرده بود ولی خب مثل همیشه عکاسی گوشه ذهنش میدرخشید ، خانوادش برعکس چیزی که نشون میدادن به رشته یا هرچیز که به درسش مربوط میشد کاری نداشتن و فقط میگفتن هرچی علاقه داری رو دنبال کن .... این خوب بود ، نبود ؟
بحث از خانواده شد ، پنج شیش روزی میشد از گامچئون برگشته بودن ولی نه پدرش نه مادرش و نه حتی یونا کوچکترین اشاره ای به اون روز توی رستوران نکردن و البته واکنش عجیبی هم به ظاهر جدید تهیونگ نداشتن ، که خب این گیر ندادن هاشون هم به نحوی آزار دهنده بود ، چرا که اصلا به تهیونگ توجهی نمیکردن
جوری که انگار نه انگار تو این خونه است همه کاملا بهش بی توجهی میکردن و حتی وقتی میخواست از خونه بیرون هم بره مثل همیشه نمیگفتن کجا
تو کل این چند روز مکالمش با هرسه عضو خانوادش در حد سلام هایی که بی جواب میموند و یا اینکه « بیا غذا بخور » و جملات کوتاهی مثل آره یا نه میشد
خب هرکس بود از این شرایط خسته میشداما چت هاش با جیمین و صد البته جونگکوک با اختلافففف بهترین بخش روزاش بود
دیروز به جیمین گفته بود با جونگکوک چه داستانایی داره و واکنشش خدا بوددد
هنوزم وقتی به چشمای جیمین وقتی بهش راجب خودش و کوک گفته بود فکر میکرد خندش میگرفت
ای کاش از اون تیکه ویدیو کالشون ریکورد میگرفتحتی لحن جیمین وقتی پرسید
« عاشق خواستگار خواهرت شدی » رو به یاد میاورد از خنده روده بر میشد
ولی وقتی به جیمین گفته بود دورواقع جونگکوک عاشق اون شده تعجبش کم تر شده بودبعد از مکالمه هم جیمین یه لبخند زده بود و گفته بود که من تحت هر شرایطی کنارتم
از همون لبخندایی که چشماش خط میشه و لپاش گل میندازه ،
ته حاضر بود قسم بخوره با هر لبخند جیمین یه فرشته متولد میشه !ساعت دو ظهر بود و خبر خاصی نبود ، حوصلش هم بشدت سر رفته بود ، مود تنهایی بیرون رفتن هم نداشت و با جیمین هم تازه حرف زده بود
شاید باید به کوک پیام میداد ؟
با ذوق گوشیش رو برداشت و بعد از زدن چند تا دکمه وارد صفحه چتش با « گوکی 🌱💗» شدخواست چیزی تایپ کنه اما با فکری که به ذهنش اومد با ناراحتی گوشیش رو کنار گذاشت ،
نمیتونست چون خودش حوصلش سر رفته به جونگکوک پیام بده و اونم درگیر کنه
_ به هر حال اون که مثل من بیکار نیست
انگار فقط اهنگ گوش دادن براش مونده بود ، هرچند گوشاش هم درد میکردداشت هندزفری رو روی گوشاش تنظیم میکرد که صدای نوتیفیکیش گوشیش باعث شد با تعجب بهش نگاه کنه ،
با فهمیدن اینکه کوک پیام داده ذوق زده روی تخت پرید و وارد صفحه چتش شد
+ میتونی حرف بزنی ؟
وقتی جونگکوک این سوال رو میپرسید منظورش چت کردن نبود میخواست زنگ بزنه !
ته هم که از خدا خواسته بدون جواب دادن به پیام جونگکوک دستش رو روی دکمه برقراری تماس با « گوکی 🌱💗» گذاشت و منتظر پیچیدن صدای کوک تو گوشاش شد ....
YOU ARE READING
𝗧𝗵𝗿𝗲𝗲 𝗱𝗮𝘁𝗲𝘀 | 𝗸𝗼𝗼𝗸𝘃
Fanfictionمیدونی یکی از قشنگی های عاشق شدن چیه ؟ میتونی توی لحظات خوبت بمونی بدون اینکه ترس تموم شدنش رو داشته باشی در کنار اون با لبخندای اون ... اونی که عاشقشی «تهیونگ میخوای بگی عاشق خواستگار خواهرت شدی؟» _ بزار بهتر بگم ... خواستگار خواهرم عاشق من شد...