با خوردن نور به چشمای بستش اخمی کرد و با دستاش چشماش رو مالید
هیچوقت از آفتاب خوشش نمیومددست و پاش رو کش آورد و به آرومی چشماش رو باز کرد ، جونگکوک کجا بود سابقه نداشت صبح به این زودی بره شرکت
معلومه که صبح زود نبود
ساعت دو بعدازظهر بود و تهیونگ تازه از خواب بیدار شده بوداما خب هر وقت از خواب بیدار بشی صبح حساب میشه دیگه ، اینطور نیست ؟
حالا که خستگی خواب از تنش بیرون رفته بود طوری که به شکمش فشار نیاد به آرومی از جاش بلند شدنگاهی به شکم برآمدش کرد و دستی با محبت روش کشید
هنوز هم گاهی با دیدنش تعجب میکرد ولی هرچی که بود حس قشنگی بود
_ صبح بخیر نینیاین مسخره بود که هنوز برای پسرشون اسمی انتخاب نکرده بودن
تهیونگ دیگه اواخر ماه هفتم بارداریش رو میگذروند ، درسته اواخر ماه هفتم ، دیگه کم مونده بود تا سه نفر بشنجونگکوک بهش گفته بود از جاش تکون نخوره این ماه های اخر
خودش همه کار هارو میکرد و غذای سالم هم برای ناهار از بیرون میآورد و شام هم خودش درست میکردساعاتی هم که تو شرکت بود کمتر کرده بود تا بیشتر کنار تهیونگ و پسرشون باشه و از خونه کارای مربوط به شرکتش رو راه مینداخت ، شرکتی که روز به روز بیشتر پیشرفت میکرد و به نامدار شدن نزدیک بود
کوک احتمالا تا ده دقیقه دیگه با غذا خونه میومد ، تهیونگ با کمک گرفتن از میله تخت از جاش بلند شد و هوفی بخاطر سخت تر شدن کارها کشید
با قدم های آروم سمت آشپزخونه رفت و بعد از پرکردن لیوان سفید رنگی که جلو دستش بود همش رو به معدش فرستاد
_ آخیششش چقدر تشنم بودصدای چرخیدن کلید توی در باعث شد با ذوق به سمت در پرواز کنه
اخیرا دوست داشت بیشتر کنار جونگکوک باشه ، عطر و گرمای بدنش به طرز عجیبی تهیونگ و دل درد هاشو آروم میکردجونگکوک بعد از اینکه داخل اومد با دیدن تهیونگ جلوی در لبخند شیزینی زد و بعد از زمین گذاشنن چیزایی که دستش بود سمت دوست پسرش رفت و بغلش کرد
+ چرا از جات پاشدی
تهیونگ چشمی چرخوند
_ وای خب تا کی یه جا بشینم سخت نگیرکوک خواست حرفی بزنه اما تهیونگ آخی گفت و دستش رو روی شکمش گذاشت
_ پسره بچ انقدر به من لگد نزن
جونگکوک خنده ای کرد و گفت
+ چیه خب داره به بابا کوکیش سلام میکنه
تهیونگ هم لبخندی زد و اجازه داد کوک جواب سلام پسر بیشعورشون رو بده :/+ سلام پسر جانننن خوبی خوگشلههه
تهیونگ بخاطر لفظ خوشگله اخمی کرد و غر زد
_ هوی جئون
جونگکوک خنده ای کرد و جواب داد
+ ته ته پسرمونه بخدا
تهیونگ که کیوت تر از حالت معمول دیده میشد دست به سینه شد و گفت_ هرچی ، قبلا هم قوانینی گفتم حق نداره ددی صدات کنه تو هم باید منو بیشتر دوست داشته باشی
جونگکوک خنده ای به بانمکی ته کرد و با جلو رفتن بوسه ای بین اخماش گذاشت
+ چشم بیبی حالا اخماتو باز کن خوشگلم
ته لبخند درخشانی زد و سرش رو تو گردن کوک برد

KAMU SEDANG MEMBACA
𝗧𝗵𝗿𝗲𝗲 𝗱𝗮𝘁𝗲𝘀 | 𝗸𝗼𝗼𝗸𝘃
Fiksi Penggemarمیدونی یکی از قشنگی های عاشق شدن چیه ؟ میتونی توی لحظات خوبت بمونی بدون اینکه ترس تموم شدنش رو داشته باشی در کنار اون با لبخندای اون ... اونی که عاشقشی «تهیونگ میخوای بگی عاشق خواستگار خواهرت شدی؟» _ بزار بهتر بگم ... خواستگار خواهرم عاشق من شد...