پارت آخره کامنت بزارید 😞😂😭🤍
حدودا یک هفته از شب خواستگاری رمانتیک و البته منحرفانه جونگکوک میگذشت و تهکوک دقیقا بعد از گرفتن لباس و تدارکات لازم مراسم عروسیشون رو ترتیب داده بودن !
ذوق داشتن خب ... از اونجایی که هم که عروسی تکراری شده حال نداشتم یه پارت هم مراسم عروسی رو شرح بدم سو یه خلاصه ازش بررسی میکنیم
عروسیشون رو توی یه باغ خصوصی برگزار کردن و همه چی به معنی واقعی کلمه عالی بود !
مهمون های زیادی هم نداشتن ... نامجون ، جین ، جیمین ، هوسوک ، یونگی ،هیونجین ، فلیکس و چند تا دیگه از دوستای جونگکوکپدر مادر هاشون هم دعوت کردن ... ولی خب اونا نیومدن خاک تو سرا لیاقت نداشتن
البته که تهکوک ناراحت شدن ولی خب بزور نمیشد برن بیارنشون عروسی مهم اینه که هردوشون کنار هم خوشحال بودنبه هر حال عروسیشون به قشنگ ترین شکل ممکن برگزار شده بود و هر دو دقیقه یک بار یه نفر احساستی میشد و به گریه میوفتاد ولی خب قشنگ ترین چیزی بود که تو زندگی تهکوک اتفاق افتاده بود
تهیونگ نگاهی به خودش تو آینه انداخت و سعی کرد فکر کردن به عروسیش رو برای بار هزارم به بعدا موکول کرد
با دریافت پیامی از جونگکوک که میگفت دم در منتظره با ذوق کیف تگوک رو دستش گرفت و بعد از چرخوندن حلقش تو دستش به سمت در پرواز کردامروز قرار بود پیرسون رو از بیمارستان بیارن خونه ، همه چی آماده بود اتاقش لباساش و مراحل رشد تگوک هم کامل شده بود ، پدراش هم باهم ازدواج کرده بودن و از امشب یه خانواده سه نفره کامل و خوشحال میشدن
با دیدن ماشین جونگکوک که جلوی در آپارتمانشون وایساده بود بعد از گذاشتن کیف وسایل تگوک پشت ماشین خودش هم جلو نشیت
_سلاممم
جونگکوک با لبخند جلو اومد و بوسه کوتاهی روی لب های تهیونگ گذاشت
+ سلام خوشگلم آماده ای برای پسرمون
ته با ذوق سر تکون داد
_ بیشتر از این نمیتونم صبر کنمجونگکوک ماشین رو حرکت داد و به سمت بیمارستان رفتن تا زودتر پسرشون رو بیارن خونه
راه خونه تا بیمارستان به لطف شیرین زبونی های تهیونگ به زودی گذشتفلیکس در بیمارستان منتطرشون بود و به محض اومدن تهکوک جلوشون رفت
« بیاید هیونجین کاراشو انجام دادهههه »
تهیونگ نگاهی به جونگکوک کرد و هردوشون با ذوق داخل بیمارستان دویدنهیونجین که تگوک رو بغل کرده بود با دیدن باباهاش لبخندی زد و براشون دست تکون داد
« نینی ببین باهات اومدننن »
تگوک که به طرز عجیبی اصلا گریه نمیکرد با نزدیک شدن تهکوک شروع به دست و پا تکون دادن و گریه کردتهیونگ با لبخند به هیونحین نزدیک شد و دستاش رو برای بغل کردن تگوک باز کرد
_ سلام خوشگل تهیونگیی
بچه به محض اینکه بغل تهیونگ رفت صدای گریش آروم شد ، سرش رو به شونه تهیونگ تکیه داد و صدای اومی ناشی از رضایت درآورد
YOU ARE READING
𝗧𝗵𝗿𝗲𝗲 𝗱𝗮𝘁𝗲𝘀 | 𝗸𝗼𝗼𝗸𝘃
Fanfictionمیدونی یکی از قشنگی های عاشق شدن چیه ؟ میتونی توی لحظات خوبت بمونی بدون اینکه ترس تموم شدنش رو داشته باشی در کنار اون با لبخندای اون ... اونی که عاشقشی «تهیونگ میخوای بگی عاشق خواستگار خواهرت شدی؟» _ بزار بهتر بگم ... خواستگار خواهرم عاشق من شد...