ساعت یازده شب شده بود و اون دوتا ذره ای خستگی تو وجودشون احساس نمیکردن ، تلفن تهیونگ به طرز عجیبی سه بار توسط هر سه عضو خونوادش زنگ خورده بود اما ته نمیخواست امشبش با جونگکوک خراب بشه پس فقط با پیام هایی که شامل جملاتی مثل پیش جیمینم جوابشون رو داده بود
جونگکوک برای بار هزارم تو اون شب تکرار کرد
+ میدونی چقدر استرس داشتم ممکنه منو نخوای
ته خنده بلندی کرد و جواب داد
_ گوکی چند بار میگی
کوک انگشتش رو سمت صورت ته برد و تار موش رو از روی صورتش کنار زذ+ تهیونگ من خیلی تو رو دوست دارم ....
جونگکوک خودش هم نمیدونست چرا انقدر این حرفا رو تکرار میکنه فقط میخواست تو ذهن ته بمونه
+ قول بده تحت هر شرایطی ازم دور نشی ... بیشتر از نفس کشیدن بهت وابسته شدمتهیونگ اما مثل هربار بعد از حرفای جونگکوک با بغض تو چشماش نگاه میکرد و خودش رو تو بغل جونگکوک رها میکرد
_ پس عشق اینه
تو بغل جونگکوک لب زد و باعث شد لبای کوک هم به خنده باز بشه
و با لحن شیطونی بگه
+ یعنی داری میگی عاشق منی ؟ته با خجالت از کوک جدا شد
_ وای بسه خیلی رمانتیک چندش شد
بعد از این حرف تهیونگ هردو شون زدن زیر خنده که گوشی جونگکوک شروع کرد به زنگ خوردن
با دیدن شماره پدرش پوفی کشید و بعد از لبخندی که به تهیونگ زد جواب دادجینوو بی مقدمه شروع به حرف زدن کرد
« همین الان بیا خونه آقای کیم ، حال یونا بد شده »
جونگکوک گیج شده پرسید
+ هان ؟
پدرش اما بی توجه به حرف کوک گفت
« تهیونگ هم بیار میدونم باهمید »کوک شکه شده لبخند استرس واری زد
+ هههه چرا باید باهم باشیم
این بار صدای مادر ته از پشت تلفن اومد
« زنگ زدم مادر جیمین میدونم اونجا نیست ، بیاید دخترم پر پر شد »
و بعد بوق های متعدد بود که تو گوش جونگکوک کاملا گیج شده میپیچدتهیونگ که کلافکی کوک رو متوجه شده بود پرسید
_ چیشده گوکی ؟
جونگکوک نا مطمعن جواب داد
+ پدرم بود گفت بیا خونه آقای کیم حال یونا خوب نیست
ته با نگرانی بین حرف کوک پرید
_ یونا چیشده جونگکوک
جونگکوک اما بی توجه به سوال تهیونگ گفت+ نمیدونم ... اما اونا میدونستن ما با همیم ... مادرت زنگ زده مادر جیمین و میدونه اونجا نیستی
کمتر از یک ثانیه طول کشید تا رنگ از رخسار تهیونگ بپره و ترس و استرس تمام وجودش رو در بر بگیره
_ ی..یعنی چی
خنده عصبی کرد
_ خدای من ...قطعا دوست نداشت به خونه بره و با خانوادش روبرو بشه ، هیچ بهونه ای نداشت که چرا تا این وقت شب با جونگکوک بوده
_ گوکی چیکار باید بکنیم
جونگکوک خودش هم گیج شده بود اما دستای تهیونگ رو گرفت
+ اگه چیزی فهمیده بودن انقدر آروم حرف نمیزدن ، نگران نباش من همه چی رو درست میکنم

ESTÁS LEYENDO
𝗧𝗵𝗿𝗲𝗲 𝗱𝗮𝘁𝗲𝘀 | 𝗸𝗼𝗼𝗸𝘃
Fanfictionمیدونی یکی از قشنگی های عاشق شدن چیه ؟ میتونی توی لحظات خوبت بمونی بدون اینکه ترس تموم شدنش رو داشته باشی در کنار اون با لبخندای اون ... اونی که عاشقشی «تهیونگ میخوای بگی عاشق خواستگار خواهرت شدی؟» _ بزار بهتر بگم ... خواستگار خواهرم عاشق من شد...