بیتوجه به پسر که پشت سرش داخل خونه میشد، به طرف کاناپه رفت، دستش رو روی چشمهاش گذاشت و سرش رو به پشتیش تکیه داد. با روشن شدن چراغها بدون اینکه دستش رو از روی چشمش برداره، بیحوصله گفت:
_چراغها رو خاموش کن!
جونگکوک که متوجه آشفتگی حالش شده بود، کلید خاموش رو زد، به طرفش رفت، کنارش نشست، بهش چشم دوخت و گفت:
_سرت خیلی درد میکنه؟
_آره.
_پس بذار ماساژش بدم!مرد عصبی دستش رو از روی چشمهاش برداشت، به پسر خیره شد و میخواست حرفی بهش بزنه اما با دیدن چشمهای منتظر و نگرانش سکوت کرد. پس از مکثی پرسید:
_دراز بکشم؟_یقه لباست رو باز کن و پشتت رو بهم بکن.
با چرخیدن تهیونگ، لباسش رو کمی پایین کشید تا بهتر بتونه گردن و شونههاش رو ببینه، با دیدن عضلات پشت مرد برای لحظهای ذهنش منحرف شد آب دهانش رو قورت داد و پوزخندی بهش زد که صدای تهیونگ داخل گوشهاش پیچیدن:_قرار نیست منو دید بزنیا بچه!
_ببخشید...انگشت اشاره و شستش رو پشت گردن مرد قرار داد، دو نقطه مورد نظرش رو چند ثانیه فشرد و انگشتهاش رو به سمت بالا کشید. چند باری این حرکت رو تکرار کرد تا گرفتگی عضلات گردنش رو کاهش بده. انگشت شستش رو به طرف نقطهای بین شانه و گردن قرار داد، انگشتش رو دایرهای چرخوند، برای یک دقیقه فشردش و برای سمت چپ هم همین کار رو تکرار کرد که صدای کنجکاو مرد رو شنید:
_از کجا میدونی کدوم نقطه رو باید فشار بدی؟
جونگکوک همونطور که از پشت تهیونگ بلند میشد تا جاش رو تغییر بده و روبروش بشینه، جواب داد:_خواهرم به خاطر کار زیاد و فشاری که روشه همیشه سردرد داشت، اون موقع کم سنتر بودم، نمیتونستم کمکش کنم پس رفتم دنبال راههای مختلف درمان سردرد گشتم چون این تنها کاری بود که از دستم برمیومد.
دستش رو به طرف پیشونی مرد برد، انگشتش رو بین دو ابروش قرار داد و فشردش.
_میگن اینجا چشم سوم قرار داره و فشار دادن این نقطه باعث کاهش سردرد میشه. حالا هم دراز بکش تا شقیقههات رو ماساژ بدم!
تهیونگ بدون هیچ حرفی روی کاناپه دراز کشید و پلکهاش رو بست. پسر کوچیکتر با حوصله دستهاش رو به طرف شقیقههاش برد و به آرامی شروع به مالیدنش کرد. حالت صورت مرد رو زیر نظر گرفت و با دیدن آرامشی که پیدا کرده بود به ماساژ دادن شقیقههاش ادامه داد، میدونست کار بزرگی نکرده اما همین که کمی از شدت سردرد مرد کم کرده بود بهش احساس رضایت میداد.
_زنجبیل داری؟
_نه... ریشهش رو ندارم اما یه سری دمنوش توی کابینتم هست شاید بینشون دمنوش زنجبیل هم باشه.
_خوردن چای زنجبیل خیلی بهت کمک میکنه!
YOU ARE READING
Red Lights | Vkook | Completed
Fanfiction_ اگه یه بار دیگه وقتی میخوام دهنتو به فاک بدم، خودتو عقب بکشی، بهت رحم نمیکنم. فهمیدی توله سگ؟ پسر کوچیکتر با لبهایی که از ترس میلرزیدن دستهاش رو روی زمین مشت کرد و جواب داد: _چشم... _ چشم، چی؟ _ چشم ارباب. -------- جئون جونگکوک پسر بیست و س...