Chapter 35

5.6K 624 43
                                    

_می‌دونی مشکل کار کردن اینجا چیه؟ اینکه من بین شماها از همه احمق‌تر و دست و پا چلفتی‌تر به نظر می‌رسم...

جیسونگ لبخند کم‌رنگی به حرفش زد و گفت:
_به نظر نمی‌رسی عزیزم واقعا هستی!

جونگکوک که مشغول چیدن پیراهن‌های جدید بود، کمی به سمت پسر کوچیک‌تر برگشت و با اخم جواب داد:

_دارم تلاشم رو می‌کنم.

_می‌دونم کوک و واقعا بهتر شدی، حواست جمع‌تره، زیاد با گوشیت ور نمی‌ری و خوشبختانه به حرفام گوش می‌کنی.

_فکر کنم بیش‌تر از همه به خاطر اینکه به حرفات گوش می‌کنم راضی و خوشحالی.

پسر کوچیک‌تر آهی کشید و سرش رو به نشونه تایید تکون داد. جونگکوک بعد از چیدن تمام پیراهن‌ها مقابلش ایستاد، به چهره غمگینش خیره شد و اسمش رو صدا زد:
_جیسونگ؟

همون‌طور که به نقطه‌ای روی میز خیره بود به آرومی زمزمه کرد:
_هوم؟
_حالت خوب نیست؟

_وقتی برای اولین بار دیدمت چشمات شاد به نظر می‌رسیدن، هر از چندگاهی شیطنت‌های مخصوص به خودت رو داشتی و همیشه منو بابت کارام دست می‌نداختی ولی یه چند وقتیه که خبری از اون جیسونگ نیست.

پسر نگاهش رو به چشم‌هاش داد و پرسید:
_الان چطوری به نظر میام؟
_شبیه کسی که داره تظاهر می‌کنه که حالش خوبه اما از درون قلبش شکسته؟

سرش رو کمی تکون داد، نگاهش رو ازش گرفت و سعی کرد تا دروغی بگه شاید چون نمی‌خواست هم‌خونه‌ش و بهترین دوست مینهو از اتفاقی که بینشون افتاده باخبر بشه.
_قلبم نشکسته فقط این چند وقت مشکلات زیادی دارم، نمی‌تونم درست تمرکز کنم و نگران چیزای مختلفم...

_شاید یکم احمق به نظر برسم اما هر زمانی که بخوای می‌تونی روم حساب کنی و باهام حرف بزنی.
جیسونگ لبخندی زد، دستش رو به طرف موهای لخت، ریخته شده روی پیشونی جونگکوک برد و بهمشون ریخت.

_فهمیدم جونگکوکی.

گوشیش رو بین انگشت‌هاش گرفت، قفلش رو باز کرد و بی‌حوصله داخل پیام‌هاش رفت که چشمش دوباره به آخرین پیام مینهو خورد، پلک‌هاش رو روی هم فشرد و نفس عمیقی کشید، نمی‌دونست باید تمام چت‌هاشون رو پاک کنه تا دیگه با دیدن این پیام‌ها اذیت نشه و یا منتظر بمونه تا همه چیز بهتر بشه. به خودش قول داده بود دیگه به سمت اون مرد قدمی برنداره شاید چون از اینکه بیش‌تر از این غرورش خرد بشه و قلبش بشکنه، می‌ترسید.

با دیدن پیامی که برادرش براش فرستاده بود ابروش رو بالا انداخت و داخل صفحه چتشون شد.

با دیدن پیامی که برادرش براش فرستاده بود ابروش رو بالا انداخت و داخل صفحه چتشون شد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Red Lights | Vkook | Completed Where stories live. Discover now