Chapter 53

3.6K 518 77
                                    

_سلام آقای کیم.

جیسونگ با لحنی مودبانه گفت و به سرعت از جاش بلند شد، نگاهی به کت و شلوار ساده و مشکی تهیونگ انداخت و در حالی که به نشانه احترام خم می‌شد، ادامه داد:

_انتظار نداشتم اینجا ببینمتون.

تهیونگ لبخند کجی زد، سرش رو برای پسر تکون داد و با برگشتن دوباره‌ش به سمت جونگکوک با لبخندی خونسردانه گفت:

_آقای جئون نمی‌خوای جواب منو بدی؟

پسر در حالی که هنوز پشتش بهش بود و به چشم‌های گربه‌ای شکل مینهو نگاه می‌کرد، لحظه‌ای دستش رو روی قلبش گذاشت تا ضربانش رو احساس کنه‌. حس ترس و نگرانی زیادی رو درون وجودش داشت اما نمی‌تونست برای کنترلشون کاری کنه، مینهو که متوجه شده بود، نگاهش رو به مرد داد و با پوزخندی پرسید:

_آره خب، خبر نداشتی؟ کوک خیلی وقته عاشق منه!
_که اینطور؟

مهندس لبخند پیروزمندانه‌ای زد و با چشم‌های ریز شده‌ش به تهیونگ خیره شد، می‌دونست چطور باید حالش رو بگیره، اون اجازه حساس شدن روی این پسر رو نداشت، نه تا وقتی احساسی بینشون نبود.

_آره، عیبی که نداره؟ به هر حال شما فقط با هم رابطه دارین، نیازی نیست نگرانش بشی، درسته؟

تهیونگ با شنیدن این حرف لحظه‌ای مات زده موند و نگاهش رو به مینهو دوخت، مرد مقابلش با لبخندی شرورانه نگاهش می‌کرد و می‌دونست قطعا دهنش رو بسته اما چیزی نگذشته بود که با گذشتن فکری از سرش دوباره لبخندی روی لبش نشست، با دادن نگاهش به جیسونگ که هنوز متعجب سر جاش ایستاده بود، لبخند عمیقی زد، دستش رو گرفت‌ و بین  صندلی جونگکوک و صندلی جیسونگ نشست، لب پایینش رو تر‌ کرد و همونطور که نگاهش رو از پسر کوچیک‌تر برنمیداشت، گفت:

_هان جیسونگ، برادرم حق داره تو رو مدیر مغازه‌ش کنه، پسر جذاب و زیبایی مثل تو کم پیدا می‌شه!
با شنیدن این حرف لبخند از لب‌های مینهو پر کشید، انگار هر دو مرد در حال رقابت بودن و هر لحظه هر کدوم ضربه‌ای هولناک به دیگری می‌زد. جیسونگ که به خوبی تونسته بود دلیل رفتار تهیونگ بفهمه ناخودآگاه تک خنده‌ای کرد و دستش رو فشرد. خنده‌ی دلربایی کرد، نگاهش رو به چشم‌های کشیده و خمار تهیونگ دوخت و جواب داد:

_اوه... لطف دارین آقای کیم، فرقی نداره چند نفر از من خوششون بیاد، تا وقتی مرد جذابی مثل شما به مغازه رفت و آمد داره من امکان نداره به کس دیگه‌ای نگاه کنم.

جونگکوک با حرص به سمت جیسونگ برگشت و طوری گردنش رو چرخوند که صدای شکستن قولنجش به گوش هر سه نفرشون رسید.

_ببخشید الان چی شد؟
_اوه! تو زبونم داری؟

تهیونگ با ابروهای بالا رفته پرسید، دست جیسونگ رو رها کرد، نگاهی به فضای اطراف رستوران کوچیکی که توش قرار داشتن، انداخت و با خم شدن کنار گوشش زمزمه کرد‌:

Red Lights | Vkook | Completed Where stories live. Discover now