Chapter 34

6.6K 671 177
                                    

لیوان مشروب مرد رو پر کرد و با لبخندی به کاناپه تکیه زد، بعد از مهمونی فرصت دیدن هم رو نداشتن و این دیدار برای جفتشون لازم بود.
_انقدر دلت برام تنگ شده بود؟

تهیونگ تک خنده‌ای کرد، پاش رو روی پای دیگه‌ش انداخت، سرش رو به تاسف تکون داد و گفت:
_تو دلت تنگ نشده بود؟ مثلا برادر بزرگ‌تر منی!
_من بیش‌تر به بابا رفتم، انتظار نداری که نشون بدم؟
پوزخندی زد و سرش رو به تایید تکون داد. جونمیون کت و شلوار سرمه‌ای رنگی به تن داشت و مرتب‌تر از همیشه به نظر می‌رسید.

_می‌خوام شعبه سئولو ببندم.

با شنیدن این حرف ابروهای مرد جوان‌تر با تعجب بالا پریدن، چند ثانیه‌ای به برادر بزرگ‌ترش که با بی خیالی مشروبش رو می‌نوشید، خیره شد و در نهایت گفت:

_خب بعدش؟
_فعلا هیچی... احتمالا دنبال یه فروشگاه بهتر بگردم.
_یعنی... کارکنانش بی‌کار می‌شن؟
سرش رو بلند کرد و به چشم‌های مرد نگاهی انداخت، لبخند کوچیکی زد و گفت:

_برای مدتی!
_چقدر؟

_حداقل پنج ماه... البته خود پروسه بستنش یکم طول می‌کشه، قراردادم تا چهار ماه دیگه‌ست، بعدش دیگه تمدید نمی‌کنم و مغازه رو می‌بندم.
تهیونگ با دهان باز بهش خیره موند، جونگکوک و جیسونگ برای پنج ماه بی‌کار می‌شدن؟ این چیزی نبود که برای اونها راحت باشه‌!
_ولی فروشنده‌هاش بی‌کار می‌شن.

_از کی تا حالا تو به فکر فروشنده‌های منی؟ تهیونگ واقعا انقدر این پسرو جدی گرفتی؟ باور کنم مثل عروسکای دیگه‌ت نیست؟
_هیونگ...

جونمیون یکی از ابروهاش رو بالا داد و با نگاهی تهدید آمیز به برادرش خیره شد، تهیونگ پوفی کشید و سرش رو به تاسف تکون داد:

_اون فرق داره... با همه کسایی که باهاشون بودم فرق داره... بی‌پناهه!

_حس می‌کنم گوشام اشتباه می‌شنون... تهیونگ این پسرم مثل هزار تا پسر و دختر بی‌پول دیگه‌ست... می‌چسبن به یه آدم پولدار و در نهایت کاری می‌کنن، خرجشون رو بده!
دستش رو بین موهاش فرو برد و با نفسی پر از کلافگی جواب داد:

_اون اینطوری نیست هیونگ... اون...
_دلتو برده؟ هر کدوم از حرفای امشبتو باور می‌کنم به جز این!

تهیونگ در سکوت به چشم‌های مرد مقابلش خیره موند و حرفی نزد. خودش چه فکری می‌کرد؟ دلش رو برده بود؟ چه احساسی داشت؟ چقدر باید می‌جنگید تا متوجه احساساتش بشه؟

_تهیونگ... فقط به من بگو... اون چطوریه؟ چطور می‌گی قابل اعتماده؟

_اون مهربونه... نه فقط با من، با هر کسی مهربونه، پول زیادی در نمیاره اما ولخرجی می‌کنه، تمام تلاششو می‌کنه که برام کامل باشه... نه پولی ازم می‌خواد و نه حتی توجه بیش‌تر... خوشگله، خودت که دیدیش و چشم‌هاش... من فقط...

Red Lights | Vkook | Completed Where stories live. Discover now