Chapter 24

7.2K 693 149
                                    

ساعت از دوازده شب می‌گذشت و پسر جوان بعد از رابطه سخت و دردناکی که داشت، توی اتاق اصلی تهیونگ، روی تخت دراز کشیده بود و به آسمون بالای سرش نگاه‌ می‌کرد، جای شلاق روی پوست تنش هنوز می‌سوخت و مرد چند دقیقه‌ای می‌شد که به سالن اصلی رفته و هنوز برنگشته بود. با نفس عمیقی تلفنش که کنار تخت گذاشته بود رو برداشت، نمی‌دونست جیسونگ به خونه‌ش رسیده یا نه! می‌دونست اون پسر چیزی رو پنهون می‌کنه اما‌ می‌ترسید که جونش در خطر باشه. صاف روی تخت نشست و خواست به مینهو پیام بده که در اتاق باز شد و تهیونگ که ربدوشامبری رو پوشیده بود، پا به داخل اتاق‌ گذاشت.

_ فکر کردم نمیای!
مرد ماگ مشکی رنگی که پر از شیر گرم بود رو مقابلش گرفت و لبخندی زد:
_ رفته بودم برات شیر گرم کنم!

جونگکوک چند ثانیه‌ای با گیجی به چشم‌های مرد خیره شد و با بیرون فرستادن نفسش ماگ رو ازش گرفت.
_ خیلی بهش نیاز داشتم، ممنون.

تهیونگ سرش رو به تایید تکون داد و پشت سرش، روی تخت نشست، کشوی پا تختی رو باز کرد و با برداشتن ظرف کرم نرم کننده، از پشت به کمر پسر خیره شد. دستش رو به سمت گردنش برد و سپس روی پیشانیش گذاشت‌.

_ دمای بدنت خوبه...فکر کنم بهتر باشه اول ببرمت حموم.

جونگکوک با کنجکاوی به سمتش برگشت و به کرمی که توی دستش بود، خیره شد.

_ آم...نه نمی‌خواد، من صبح که بیدار شدم می‌رم.

_ ولی پوستت آسیب دیده،‌ باید کرم بزنی، نمی‌خوای به حرف من گوش بدی؟

پسر که می‌دونست موظفه تا به خاطر سلامت جسمانی خودش به حرف‌های مرد گوش بده، آهی کشید و سرش رو تکون داد. دوباره کامل به سمت تهیونگ برگشت و با نشستن مقابلش، توی چشمهای کشیده و مشکی رنگش خیره موند.

_ ببوسش!
_ چی؟
_ به جای اینکه مراقبش باشی...بعد از هر‌ رابطمون، هر جای بدنم که آسیب دیده رو ببوس!

تهیونگ تمام مدت بدون پلک زدن نگاهش می‌کرد، چشم های گرد و زیبای پسر بهش اجازه تکون خوردن رو نمی‌دادن. نفس حبس شده‌ش رو به بیرون فرستاده و با صدای آرام و بمی زمزمه کرد:
_ می‌بوسمش...

به دنبال حرفش، جاش رو کمی عوض کرد و با لمس آرام سر شونه‌ش، لب‌هاش رو نرم و لطف روی رد شلاقی که از شونه‌ش گذشته و به کمرش رسیده بود، گذاشت. جونگکوک با احساس لب‌های تهیونگ روی پوست تنش، راه تنفسش بسته شد، مقداری از شیر رو نوشید و دست‌هاش رو به دور ماگ گرم پیچید. مرد بوسه‌های نرمش رو به ستون فقراتش نشوند و با لطافت دست‌هاش رو دو طرف کمرش گذاشت.

چشم‌هاش رو بست و با نوازش کمرش، لب‌هاش رو به گردنش رسوند، جونگکوک که تمام مدت بی‌حرکت مونده بود و تنها از احساس لب‌های مرد لذت میبرد، با صدای آرومی گفت:

Red Lights | Vkook | Completed Where stories live. Discover now