Chapter 39

5.1K 697 74
                                    

_چرا انقدر ترسیدی؟

جونگکوک که حالا بیش‌تر از قبل از خونسردی تهیونگ متعجب بود با صدای آرومی گفت:
_خب... بنا به دلایلی... تو ازش متنفری و...من یه طورایی وقتی که اولین بار پیام داد، پیشت بودم... نباید انقدر دیر می‌گفتم.

مرد مقابل صفحه چت رو بست و تلفن رو به پسر برگردوند، دست‌هاش رو توی جیب شلوارش فرو برد و با نگاهی به سر تا پای پسر گفت:

_منو چی فرض کردی، کوک؟ یه سادیسمی که اختلال پارانویا داره؟
_نه من فق...

_چی؟ کوک... بهت گفتم اگه کاری بر خلاف خواسته‌های من انجام بدی یا حتی فکر خیانت به سرت بزنه، چی می‌شه!

چشم‌های پسر برای یک لحظه پر از ترس شد، تهیونگ که این همه ترسیدن جونگکوک رو درک نمی‌کرد، چشم‌هاش رو توی حدقه چرخوند و گفت:
_چته تو؟

پشت دستش رو به گونه پسر کشید و با سردی پوستش ابروهاش رو بالا انداخت.

_کوک انقدر احساس ناامنی می‌کنی؟ به طرف گفتی جذاب... اونی که احساس ناامنی باید بکنه منم، نه تو.

جملات آخرش رو با تخسی گفت و باعث شد تا جونگکوک میون ترس‌هاش به خنده بیوفته.

_پس هنوز می‌تونم بخندونمت.
_یعنی عصبانی نیستی؟

مرد نفسش رو با حرص به بیرون فرستاد و سرش رو به تاسف تکون داد:

_هستم ولی نه از تو... البته به جز اون بخش جذاب و خودپسندش... بقیه‌ش تقصیر تو نیست.
_باورم نمی‌شه... من داشتم برای سینگلیم برنامه می‌ریختم و...

با دیدن فردی که از روبرو به سمتشون میومد، حرفش رو خورد و نگاه ماتش رو بهش دوخت. تهیونگ که صورت رنگ پریده‌ش رو دید، کمی به پشت چرخید و با دیدن کریستین ابروهاش رو در هم کشید.
_سلام!

با لبخند روی لب‌هاش صندلی کنار جونگکوک رو کشید و روش نشست. تهیونگ که نمی‌تونست جلوی اخم‌هاش رو بگیره، زبونش رو توی لپش چرخوند و گفت:
_اینجا چی می‌خوای؟

کریستین بی‌توجه به سوال تهیونگ سرش رو به طرف جونگکوک برگردوند و با لبخند روی لب‌هاش گفت:
_بهت گفته بودم امشب هم رو می‌بینیم!

_از کجا می‌دونستی میام اینجا؟
_کار چندان سختی برای منی که جاهای مورد علاقه تهیونگو می‌شناسم نبود.

این‌بار جونگکوک با تعجب نگاهش رو بین هر دو مرد چرخوند و زمزمه کرد:
_دوتا استاکر کریپی...
خواست از جاش بلند شه که مچ دستش بین انگشت‌های مرد قفل شد.
_کجا با این عجله؟

تهیونگ با اخم از بین دندون‌هاش غرید:
_دستش رو ول کن کریس!

کریستین با پوزخند روی لب‌هاش که باعث می‌شد تهیونگ بخواد فکش رو پایین بیاره، پرسید:
_و اگه نکنم؟ شما دوتا که چیزی بینتون نیست، هست؟

_می‌دونی که صبور نیستم.

جونگکوک که از جو اونجا راضی نبود،‌ دستش رو به سرعت عقب کشید و با عصبانیت گفت:
_یه بار دیگه دستم رو بگیر تا بهت نشون بدم کی کم‌روئه!
_از پسرای لجباز خوشم میاد.

این‌بار پسر جوانتر با بهت خندید و در حالی که تلفتش رو از روی میز برمی‌داشت، گفت:

_من لجباز نیستم آقای محترم... تو کلا قاطی داری... تهیونگ من بیرون منتظرتم!

کریستین با لبخند روی لب‌هاش دستش رو بالا برد و براش تکون داد:
_بعدا می‌بینمت عزیزم.
_با این کارات می‌خوای چی رو ثابت کنی؟
_این‌که از همه چیزت خبر دارم؟

تهیونگ با نگاه خشمگینی بهش خیره شد. نمی‌فهمید چرا این مرد قرار نبود، از کینه‌ش دست بکشه و رهاش کنه.
_نمی‌خوای این بازی بچگانه‌ت رو تموم کنی؟

کریستین با شنیدن این حرف پوزخندی زد و پرسید:
_بچگانه؟ بازی؟ واقعا به نظرت اینطوریه؟
_فکر نمی‌کنی یکم زیادی داری کشش می‌دی؟

_تو چی کیم تهیونگ؟ فکر نمی‌کنی یکم زود از اون قضیه گذشتی و همه چیز رو نادیده گرفتی؟ به نظرت کارآموز عزیزت جئون جونگکوک وقتی بفهمه چه اتفاقی توی گذشته افتاده چه واکنشی نشون بده؟ البته... اون واقعا کارآموزت نیست، هست؟

تهیونگ به سرعت از جاش بلند شد، دست‌هاش رو روی میز قرار داد، به طرف مرد خم شد و با لحن عصبی‌ای گفت:

_اون هیچ ربطی به من و اتفاقات گذشته‌م نداره، ازش فاصله بگیر.
کریستین از جاش بلند شد، دستش رو روی شونه‌ی تهیونگ گذاشت، فشار کمی به شونه‌ش آورد و به آرومی نزدیک گوشش زمزمه کرد:

_وقتی این‌طوری بهم هشدار می‌دی فقط باعث می‌شی بیش‌تر دلم بخواد بهش نزدیک بشم. بعدا می‌بینمت تهیونگ!

با قدم‌های محکم ازش دور شد و مرد رو با افکارش تنها گذاشت.

Red Lights | Vkook | Completed Where stories live. Discover now