جونگکوک که استرسش حالا بیشتر از قبل هم شده بود، آب دهانش رو قورت داد، پایین هودیش رو به دستش گرفت و به آرومی از تنش درآورد. دستش رو به دور کمربند شلوار جینش گره زد، نیم نگاهی به مرد که با علاقه بهش خیره شده بود، انداخت و با رضایت به کارش ادامه داد.تهیونگ نگاهش رو روی بند بند عضلات پسر چرخوند، فکر به کارهایی که میتونست با جونگکوک انجامشون بده هیجان زدهش کرده بود و دلش میخواست دقایق به آرومی بگذرن تا بتونه لذت بیشتری رو تجربه کنه.
_باکسترت رو درنیار!
پسر سرش رو تکون داد و بهش زل زد تا بهش بگه باید چیکار کنه.
_بیا جلو!با قدمهای بلند خودش رو به سرعت میان پاهای مرد رسوند، انگشتهای تهیونگ روی رونش قرار گرفتن و شروع به نوازشش کردن.
_میدونی شب سختی رو در پیش داری و من از حالا واسش هیجان زدم...
دستش رو به طرف قسمت داخلی رونش برد و به نوازش پوستش ادامه داد:
_فکر کردن به صدای نالههات و التماسهات... لرزیدن بدنت زیرم... احساس داغی تنت...
جونگکوک که با شنیدن این حرفها ضربان قلبش بالا رفته بودن و نمیدونست باید چیکار کنه، نفس عمیقی کشید و به مرد که هنوز گیلاس شرابش رو داخل دست چپش حفظ کرده بود و با چشمهاش تمام حرکاتش رو زیر نظر داشت، نگاهی انداخت.
_بشین!پسر به سرعت روی زانوهاش میان پاهاش نشست.
تهیونگ پوزخندی بهش زد، دستش رو به زیر چونهش گذاشت، کمی فشردش و از میان دندونهاش غرید:
_حالا بهم بگو برای راضی کردنم میخوای چیکار کنی؟_من در اختیار اربابم... هر کاری که بخواید...
مرد به آرومی خندید، گیلاس شرابش رو به بدن پسر نزدیک کرد، کمی روی شونهش ریخت و ابروش رو بالا انداخت._ترکیب رنگ شراب با پوست سفیدت واقعا زیباست.
گیلاس رو روی میز نزدیکش گذاشت، به طرفش خم شد، زبونش رو روی پوست سینهی پسر کشید که باعث شد جونگکوک نفس عمیقی بکشه و دستش رو روی رونهاش مشت کنه. تهیونگ همونطور که شراب ریخته شده روی پوستش رو مزه میکرد، به طرف سینهش رفت و گاز محکمی ازش گرفت. جونگکوک که دیگه نمیتونست خودش رو کنترل کنه، نالهی بلندی کرد و تنش رو بیشتر به طرف مرد کشید. تهیونگ لیسی به سر نیپلش زد، دستش رو بالا برد، سرش رو بین انگشتهاش فشرد و نیشگون محکمی ازش گرفت.
_بدنت زیادی حساسه توله... من هنوز هیچ کاری نکردم و تو اینطوری داری واکنش نشون میدی؟
جونگکوک که نمیتونست جواب درستی بده، لب زیرینش رو گاز گرفت و سکوت کرد اما همین کافی بود تا اخمی روی پیشونی مرد شکل بگیره، دستش رو دور گردنش پسر گذاشت فشاری بهش وارد کرد و با لحن بیحسی پرسید:
YOU ARE READING
Red Lights | Vkook | Completed
Fanfic_ اگه یه بار دیگه وقتی میخوام دهنتو به فاک بدم، خودتو عقب بکشی، بهت رحم نمیکنم. فهمیدی توله سگ؟ پسر کوچیکتر با لبهایی که از ترس میلرزیدن دستهاش رو روی زمین مشت کرد و جواب داد: _چشم... _ چشم، چی؟ _ چشم ارباب. -------- جئون جونگکوک پسر بیست و س...