Chapter 43

4.7K 587 138
                                    

آب دهانش رو قورت داد و با بستن صفحه تلفنش اون رو به جیبش برگردوند

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

آب دهانش رو قورت داد و با بستن صفحه تلفنش اون رو به جیبش برگردوند. همونطور که پشت سر تهیونگ قدم برمی‌داشت دستش رو بین موهاش فرو برد و به سمت سرویس رفت، تهیونگ که زودتر وارد می‌شد، اسکناسی رو به دست نگهبان سرویس بهداشتی داد تا کسی رو به داخل راه نده. با وارد شدن جونگکوک در و بست و تلفنش که زنگ می‌خورد رو جواب داد:
_سلام، حالت چطوره؟

لبخند محوی روی لب‌هاش نشسته بود و با آرامش عجیبی به زبان آلمانی صحبت می‌کرد. جونگکوک که متوجه چیزی نمی‌شد به دیوار سرویس بهداشتی تکیه زد و منتظر بهش خیره شد.

_همه چیز مرتبه؟ دارم کارای انتقالتو انجام می‌دم، من حداقل تا سه ماه دیگه اینجام... می‌دونم ولی ازت خواهش می‌کنم با من لج نکن، باشه؟

دستش رو بین موهاش فرو برد و چند ثانیه‌ای پلک‌هاش رو بست تا به صدای فرد پشت خط گوش بده، بعد از چند ثانیه دوباره گفت:

_لیلیان بهم گفت صبح بی‌خبر از خونه رفتی بیرون، می‌خوای اینجا با ترس زندگی کنم؟ فقط سه ماه پیشم می‌مونی بعد باهم برمی‌گردیم، بهم گوش می‌دی؟

با قطع شدن ناگهانی تلفن پوفی کرد و با آشفتگی سرش رو به تاسف تکون داد، جونگکوک که نمی‌خواست توی این حال اون رو ببینه با قدم برداشتن به سمتش گفت:

_خوبی؟
_چیزی نیست... پدرم بود...
ابروهاش با تعجب بالا رفتن و تک خنده زیبایی روی لب‌هاش شکل گرفت.

_واقعا؟
مثل خودش به دیوار پشت سرش تکیه زد و جوابش رو داد:

_آره یه مدته بد اخلاق شده، پرستاراش زنگ می‌زنن و شکایتشو می‌کنن... تصمیم دارم یه مدت بیارمش اینجا!

_کنجکاوم ببینمش!
_می‌بینیش، تصمیم دارم بیارمش... باید خودم مراقبش باشم.

پسر با گیجی یکی از ابروهاش رو بالا انداخت.
_بهش چی راجع به من می‌گی؟
تهیونگ باز هم نرم خندید و سرش رو به تاسف تکون داد.

_تو کارآموز خوشگل و سکسی منی!

به دنبال حرفش دستش رو برای پسر دراز کرد و منتظر موند، جونگکوک که تمام مدت در تلاش بود تا استرسش رو مخفی کنه، نفس عمیقی کشید و دستش رو گرفت؛ تهیونگ با گرفتن هر دو مچ دستش تن پسر رو به دیوار پشت سرش چسبوند و دست‌هاش رو بالای سرش نگه داشت، جونگکوک با چشم‌های درشت و ترسیده به چشم‌هاش زل زد و گفت:

Red Lights | Vkook | Completed Where stories live. Discover now