Chapter 48

4.9K 513 22
                                    

_کوک؟
به محض صدا زدن اسمش پسر کوچیک‌تر در یکی از اتاق پروها رو باز کرد و با لبخند روی لب‌هاش ابروهاش رو با شیطنت بالا فرستاد.

با قدم‌های بلند خودش رو بهش رسوند، نگاهی به اطراف انداخت، با ندیدن کسی دستش رو دور کمر پسر حلقه کرد و به داخل هلش داد.

_این همه عجله برای چیه مهندس؟

_باید یه چیزایی رو به کارآموزم یادآوری کنم.

جونگکوک لیسی به لب‌هاش زد و در فاصله کمی که با مرد قرار داشت، زمزمه کرد:

_یعنی کارآموز خوبی نبودم؟

_میخوام بهتر باشی.
_پس وقت تنبیه؟

تهیونگ در پشتشون رو قفل کرد، دست‌هاش رو روی دکمه‌های پیراهن پسر‌ گذاشت و با آرامش بازشون کرد. کمربند دور شلوارش رو بیرون کشید بین انگشت‌هاش گرفت و مردد بهش خیره شد.

_فکر کنم قراره یکم خشن پیش بریم.

کمربند باریک رو دور گردن پسر بست، دکمه شلوارش رو باز کرد، جونگکوک به سرعت شلوار رو از پاش بیرون کشید و روی زمین انداخت. همون‌طور که از هیجان نفس نفس می‌زد با بدن نیمه برهنه‌ش به طرف مرد رفت، دو دکمه بالای لباسش رو باز کرد و روی گردنش با صدای آرومی‌ گفت:

_می‌دونی ددی اینجا یکم تنگه اما همین باعث می‌شه تو رو نزدیک‌تر به خودم داشته باشم و بیش‌تر بخوامت.

_داری زیادی اغواگر می‌شی!

جونگکوک با شنیدن جوابش لیسی به گردنش زد و با آرامش مشغول مکیدن نرمه گوشش شد. مرد که راضی از کارش بود، دکمه‌های باقی مونده پیراهن خودش رو باز کرد و به سختی تونست شلوارش رو تا روی زانوش پایین بکشه. دست‌هاش رو روی سینه پسر گذاشت و به عقب هلش داد:

_همونجا وایسا بچه.

_چشم ارباب.

تهیونگ شلوار پارچه‌ایش رو کاملا از پاهاش درآورد و با باکسر و پیراهنی که تمامی‌ دکمه‌هاش باز بودن مقابلش ایستاد. بند کمربندی که مثل چوکر عجیبی دور گردن جونگکوگ قرار داشت رو کشید که باعث شد سر‌ پسر به طرفش خم بشه و با لحن بی‌رحمی رو بهش زمزمه کرد:

_تکون نمی‌خوری!

لب‌هاش رو روی سینه‌ی پسر‌ گذاشت و با خشم مشغول مکیدن پوست لطیفش شد، زبونش رو با دقت روی سینه‌ش می‌کشید و گاهی گازهای ریزی از سرش می‌گرفت که باعث می‌شد جونگکوک از لذت به خودش بلرزه. مرد همون‌طور که مشغول کبود کردن پوستش بود، دستش رو روی نیپل دیگه‌ش گذاشت، کمی باهاش بازی کرد و بدون اینکه آمادگی بهش بده نیشگون محکمی ازش گرفت که باعث شد پسر ناله‌ای کنه:

_آه... فاک!

با شنیدن ناله‌ش پوزخندی زد، دست آزادش رو به طرف دهانش برد، انگشت‌هاش رو روی پوست لبش کشید، پسر مشتاق لب‌هاش رو از هم فاصله داد، زبونش رو روی انگشت‌هاش کشید و همون‌طور که بزاق دهانش رو کاملا روشون به جا می‌ذاشت، می‌مکیدشون تا کاملا خیس بشن.

Red Lights | Vkook | Completed Where stories live. Discover now