Chapter 46

4.4K 587 100
                                    

با لرزش تلفنش روی تخت از خواب پرید و بی‌حوصله رو جواب داد:
_الو؟

_سلام، کوک امروز نرفتی سر کار؟
پیچیدن صدای دامی توی گوشش برای باز شدن یهویی چشم‌هاش و صاف نشستنش روی تخت کافی بود، با ترس به ساعت نگاه کرد و آب دهانش رو قورت داد.

_شت... الان میام!
به دنبال حرفش تلفن رو قطع کرد و به سرعت وارد پیام‌هاش شد، ساعت به دوازده ظهر می‌رسید و اون تا این موقع خوابیده بود. با وارد شدن به چت‌های خودش و جیسونگ بدون مکث تایپ کرد.

 با وارد شدن به چت‌های خودش و جیسونگ بدون مکث تایپ کرد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

با تک خنده‌ای تلفن رو خاموش کرد و از روی تخت بلند شد، بعد از شستن و خشک کردن صورتش تیشرت ساده و شلوارک کرم رنگی که تهیونگ براش کنار تخت گذاشته بود رو پوشید و از اتاق خارج شد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

با تک خنده‌ای تلفن رو خاموش کرد و از روی تخت بلند شد، بعد از شستن و خشک کردن صورتش تیشرت ساده و شلوارک کرم رنگی که تهیونگ براش کنار تخت گذاشته بود رو پوشید و از اتاق خارج شد. هنوز در اتاق رو نبسته بود که صدای داد بلندی توی سالن طبقه پایین پیچید. با چشم‌های درشت شده سرش رو از بالای پله‌ها خم کرد و به مرد پیری که از در اصلی وارد می‌شد نگاهی انداخت. تهیونگ در حالی که تیشرت و شلوار راحتی به پا داشت، از پذیرایی خارج شد و با دو به سمتش رفت.

Red Lights | Vkook | Completed Where stories live. Discover now