در حالی که با بیحوصلگی دستش رو توی جیبش فرو برده بود به صندلیش تکیه زد و نگاهش رو به چشمهای پف کرده و خمار مرد مقابلش دوخت.
_تهیونگ سه ماهه که نیست... تو چرا هنوز اینجایی؟
کریستین با پوزخندی دستش رو به سمت جیبش برد و بسته سیگارش رو خارج کرد. کت جین مشکی رنگی رو به تن داشت که جذابتر از هر وقتی نشونش میداد.
_تمام این سه ماه... فکر میکردم که باید بهت نزدیک بشم یا نه!
_چرا؟جونگکوک با صدای آرومی پرسید و با کنجکاوی نگاهش کرد، مرد فندک رو به زیر سیگارش گرفت و پک عمیقی بهش زد.
_اولش ازت خوشم میومد... فکر کردم رابطهت با تهیونگ خشک و خالیه.
_همینطور بود.
_نمیدونم، شاید!جونگکوک آهی کشید و به فنجان اسپرسویی که مقابلش گذاشته شده بود، چشم دوخت. نمیدونست چرا کریستین باید اینطور بهش سر بزنه، اون از اولش هم دنبال شکست دادن تهیونگ بود.
_تو کارت چیه؟_توی آلمان شرکت طراحی و نقشه کشی ساختمون دارم.
_پس آدم موفقی هستی.شونهش رو بالا انداخت و پک دیگه ای به سیگارش زد، پوزخند دیگه ای روی لبهاش نشوند و گفت:
_تو تصمیم نداری کاری کنی؟ توی این سه ماه چیکار کردی؟
جونگکوک لبخند کجی زد، موهای بلند شدهش رو به عقب فرستاد، نفس عمیقی کشید و با صدای آرامش گفت:_دیروز با نامزد خواهرم صحبت کردم، یکی از دوستهاش داره مدیریت کافهش رو واگذار میکنه، دیشب قراردادش رو بستیم.
_پس قراره کار راه بندازی!با لبخند بیروحی سرش رو به تایید تکون داد و مقداری از اسپرسوش رو نوشید، کریستین که با نگاه عمیقی به نیمرخش خیره شده بود، کامی از سیگارش گرفت و دودش رو به بیرون فرستاد.
_دلت براش تنگ شده؟_دیگه حتی نمیتونم پنهونش کنم! آدم میتونه برای عشقش دلتنگ نشه؟
با شنیدن این حرف مرد به صندلیش تکیه داد و با نگاهی پر از تمسخر به پسر خیره شد.
_بیخودی بهت هشدار نمیدادم... اون آدم ارزش عاشق شدن نداره!
جونگکوک با بیحوصلگی خندید و نگاهش رو دوباره به چشمهای زیبای مرد داد:_اشتباه میکنی... اون همه چی داشت؛ یه قلب مهربون، یه لبخند زیبا، یه شخصیت محترم، حمایتگر و محافظ بود، اون فقط عاشق من نشد، این باعث نمیشه آدم بد یا بیلیاقتی باشه.
مرد با تعجب خندید و فیلتر سیگارش رو توی زیرسیگاری خاموش کرد. بطری آب رو از روی میز برداشت و لیوان کوچیک جلوی جونگکوک رو پر کرد.
_یادت نره آب بخوری بعدش._میدونم.
به دنبال حرفش باقی مانده اسپرسو رو هم نوشید و با دادن نگاهش به چشمهای پف کرده کریستین لبخندی زد.
_تو از من خوشت نمیومد، نه؟ از اولش خوشت نمیومد، درسته؟
YOU ARE READING
Red Lights | Vkook | Completed
Fanfiction_ اگه یه بار دیگه وقتی میخوام دهنتو به فاک بدم، خودتو عقب بکشی، بهت رحم نمیکنم. فهمیدی توله سگ؟ پسر کوچیکتر با لبهایی که از ترس میلرزیدن دستهاش رو روی زمین مشت کرد و جواب داد: _چشم... _ چشم، چی؟ _ چشم ارباب. -------- جئون جونگکوک پسر بیست و س...