Chapter 41

4.8K 607 37
                                    

_مهندس دیر کردی!

با ورود به سالن و شنیدن صدای بلند جونگکوک خنده‌ای کرد و به طرفش رفت، با دیدن دامی که گوشه‌ای نشسته بود، گفت:
_سلام بانوی زیبا.

دختر از جاش بلند شد، دستش رو به طرفش دراز کرد و جواب داد:
_سلام مهندس لی. آخرین باری که دیدمت سالیان دوری در گذشته بود که حتی یادم نمیاد کی می‌شه... چطوری؟

_سعی می‌کنم خوب باشم.
_گرفته به نظر می‌رسی!

مینهو نگاهش رو چرخوند و با دیدن جیسونگ آهی کشید.
_واقعا؟

_آره... رو پیشونیت نوشتن که یه انسان خسته و غمگینی. مگه نه، کوک؟

پسر کوچیک‌تر به طرفشون چرخید، ابروهاش رو بالا فرستاد و متعجب پرسید:
_چی؟

_تو هم با این شغل مسخره‌ت! از صبح تا شب اینجایی واسه چی؟ اصلا درکت نمی‌کنم.
_نونا... من اینجا رو دوست دارم.

دامی چشم‌هاش رو داخل حدقه چرخوند و سرش رو تکون داد:
_باشه، باشه... می‌تونی تا آخر عمرت اینجا بمونی کنار اون دوستت جیسونگ.

جونگکوک کنارش نشست، نگاهش رو به کفش‌های آل استار قرمزش دوخت و زمزمه کرد:
_فکر بدی هم نیست به هر حال کار دیگه‌ای رو بلد نیستم انجام بدم.

مینهو که به صحبتشون گوش می‌کرد و تا اون لحظه حرفی نمی‌زد، ابروهاش رو در هم کشید و با دستش به آرومی پشت گردنش زد.

_ببند دهنتو!
_هیونگ چرا می‌زنی؟

_چون می‌خواستی دوباره شروع کنی به چرند گفتن.
_من چرند می‌گم؟
دامی به چشم‌های برادرش خیره شد و به سرعت گفت:
_همیشه عزیزم.

با صدای آرومی خندید، به طرف مینهو برگشت و چشمکی بهش زد.
_شما دوتا واقعا بدرد نخورید.

_از کی تا حالا جئون جونگکوک می‌تونه راجع به کارآیی ما نظر بده؟ نکنه وسیله‌ای چیزی هستیم خودمون خبر نداریم؟

دختر همون‌طور که با چشم‌های ریز شده به برادرش خیره شده بود، پرسید و ابروش رو بالا انداخت.
_تو که یه ماشین کاری واسه خودت بدون ذره‌ای خستگی همش کار می‌کنی! مینهوام که یه ربات بی‌احساسه...

پسر بزرگ‌تر‌ با شنیدن این حرف بهت زده، گفت:
_من یه ربات بی‌احساسم؟ چرا؟
جونگکوک با دیدن چهره‌ی هیونگش همون طور که پوزخند نقش بسته روی لب‌هاش رو حفظ می‌کرد به طرفش رفت، دستش رو روی یقه لباسش گذاشت، نگاهش رو به چشم‌های درخشان مینهو دوخت و با لحنی که سعی داشت اغواگرانه باشه، نزدیک گوشش به آرومی زمزمه کرد:

_چون بعد از این همه تلاش و دیدن زیبایی‌هام بازم عاشقم نشدی و دست رد به سینه‌م می‌زنی... فکر کردی چرا می‌خوام با خواهرم وارد رابطه بشی، هیونگ؟ اینطوری می‌تونم تا ابد نزدیک خودم داشته باشمت!

Red Lights | Vkook | Completed Where stories live. Discover now