چند روز از برگشتشون از گوانچئون گذشته بود تعطیلات تموم شده بود و فردا باید دوباره میرفت دانشگاه.
از همون شب به بعد دیگه نه نامجونو دیده بود و نه حتی خبری هم ازش شنیده بود.
جوری که این پسر باهاش رفتار میکرد در حال حاضر بزرگترین مشکل و معمای زندگی سوکجین بود.
باهاش خوب بود هواشو داشت نگرانش میشد بهش اهمیت میداد ولی یهو محو میشد جوری که انگار کاملا با هم غریبهن.
دیروز سوجین وسایلاشونو آورده بود به سوکجین بده و بهش گفت نامجون باهاشون تماس گرفته حسابی ازشون تشکر و معذرت خواهی کرده.
پس چرا هیچ خبری از سوکجین نمیگرفت؟
دو ساعت از نصف شب گذشته بود و چشماش میسوختدسته بازیو پرت کرد که رو مبل افتاد. پوفی کشید و با نوک انگشتاش کف سرشو ماساژ داشت. اونقدری گیم زده بود که دیگه حالش از هر چی پی اس و گیم و کوفت و زهرماره بهم میخورد.
صداشو بلند کرد و شروع به غر زدن کرد
سوکجین: کیم فاکینگ نامجووون تو چرا انقد گوهی؟ احمقققق چرا گم و گور میشیییی دردت چیهههه؟
سوکجین: حالا که اینطور شد بشین تا اگه زنگ زدی جوابتو ب...
صدای رینگتون گوشیش باعث شد حرفشو قطع کنه. خودشو سمت میز خم کرد و با دیدن اسم نامجون، بدون اینکه به روی خودش بیاره همین الان داشت تهدید میکرد که جوابشو نمیده، گوشیو چنگ زد و تماسو وصل کرد که قطع نشه
سوکجین: الوصدایی نیومد
سوکجین: الو
صدای لرزون نامجون به گوشش رسید
نامجون: سوکجین
چشماشو گشاد کرد و با ضرب سر پا وایساد. یادش نمیومد هیچوقت صدای نامجونو اینجوری شنیده باشه
سوکجین: نامجون؟ خوبی؟
نامجون: من
مکثی کرد که بی طاقت و نگران گفت
سوکجین: تو چی لعنتی حالت خوبه چیزیت شده؟
نامجون: نه.. نه چیزی نشده فقط من.. میتونم بیام پیشت؟تعجبش صد برابر شد. با همچین صدایی و همچین سوال مضخرفی باید هم میشد.
سوکجین: معلومه که میتونی بیا منتظرتم یا وایسا میام دنبالت
نامجون: نه.. من.. خب الان جلوی خونهتم
سوکجین: جلوی خونه من؟ پس بیا بالا منتظر چی هستی؟
گوشیو پایین آورد و با اضطراب منتظر رسیدن نامجون شد.
سوکجین: لعنت بهت کیم سوکجین اگه مثل بچهها لج نمیکردی و ازش یه حالی میپرسیدی الان اینجوری نمیشد
صدای رمز در رو که نامجون داشت وارد میکرد شنید و سمت ورودی هجوم برد.
جلوش وایساد.
نامجون سالم بود ولی مسلما این فقط شامل جسمش میشد.
نامجون: سوکجینبی طاقت جلو رفت دستاشو دور شونش حلقه کرد محکم بغلش کرد و بوسههای پیاپی روی موهاش کاشت
سوکجین: جانم عشق من.. چت شده خوبی؟
دستاشو دور کمرش جفت کرد و بیشتر بهش چسبید.صورتشو پایین برد و بین شونه و گردن سوکجین جفت کرد.
جوری که نامجون بغلش کرده بود نشونه این بود که نمیخواد فعلا ازش جدا بشه و حقیقتا این چیزی بود که خودشم نمیخواست.
با دستش کمی شونهشو ماساژ داد.
نمیشد بازم بپرسه اصلا خیلی احمقانه بود همچین کاری ولی نمیتونست بیخیال سردی بدن و سفیدی رنگش و لرزش خفیفش بشه. این سرما مال هوا نبود
آروم گفت
سوکجین: میخوای بریم تو؟ حس میکنم فشارت افت کرده
YOU ARE READING
WHAT IF I LOVE YOU? | NAMJIN
Fanfictionکیم نامجون، کیم سوکجین، مین یونگی، جانگ هوسوک، پارک جیمین، کیم تهیونگ، جئون جونگکوک هفت دوست صمیمی که از دوران راهنمایی سر یه تنبیه رابطشون شروع میشه و هنوز ادامه داره. اونا دوستاییان که قراره تا هشتاد سالگی همچنان با هم بمونن و کورس موتور سواری ت...