تکونی بهش داد که چشماش رو با خستگی باز کرد و بهش نگاه کرد
سوکجین: چتههه؟؟!
نامجون: نخوابیا
لبخند دندون نمایی زد که از نظر نامجون، با موهای ژولیده و چشمای نیمه باز زیادی کیوت و خوردنی بود.
سوکجین: چطور؟.. راند چهارمم داریم؟
انگشت اشارهشو به انگشت شستش گیر داد و با ضرب به پیشونیش کوبید که آخر ریزی گفت و شروع به مالشش کرد
نامجون: نه اسکل باید برگردیم
چهره درهمش رو کمی صاف کرد و نگاهشو تو صورتش چرخوند
سوکجین: چرا برگردیم؟
نگاه عاقل اندر سفیهی بهش انداخت
نامجون: شاید چون سوراخت پر از کامه و اگه دوش نگیری به فاک میری
دستی به نشونه بیخیالی تکون داد و روشو برگردوند که آمده خواب بشه.
حالا که خبری ازراند چهارم نبود، ترجیحش خواب بودسوکجین: برو بابا مریضی توام
از اونجا که توقع همچین رفتاریو ازش داشت، سری به نشانه تاسف واسه فرد گشاد و بیخیال کنارش تکون داد و از جاش بلند شد.
قسمتی از سر سینه و شکم هردوشون کام بود که ترجیح داد بیخیالشون بشه و فقط برگردن خونه.
میدونست با دوش گرفتن تمیزش کنه ولی الان دستش به جایی بند نبود.
باکسر و شلوراشو پوشید و در حین بستن کمربندش، دنبال سوئیشرت نازکش که آستیناش تا کف دستاشو میپوشوند و دور انگشت شستش پیج میخورد گشت.
بعد پیدا کردنش پایین تخت پوشید و لباسای پخش و پلای سوکجین و برداشت و سمتش رفت.
نامجون: پاشو لباساتو بپوش باید زودتر برگردیم
غر غر زیر لبی کرد و بی توجه بهش، چشماشو بسته نگه داشت.
پوفی با لب پایینش بیرون داد که چند تار از موهای توی پیشونیش توی هوا تکون خورد.زانوهاشو روی تخت گذاشت و با در آوردن دستمال کاغذیایی که تقریبا همیشه تو جیبش بود، چند تا رو با هم جمع کرد و رو حفره سوکجین بند کرد.
اخمی از حرکات نامجون کرد ولی بازم واکنشی نشون نداد.
الکلی که از قبل نوشیده بود با فعالیت سنگین و چند ساعتش، حسابی انرژیشو گرفته بود و تمایلی به باز کردن چشماش نداشت.
متوجه شد که باکسر و شلوارشو پاش کرد و در نهایت تیشرت لش و اور سایزشم به زور تنش کرد.
دستاشو روی پهلوهاش گذاشت و و رو به سوکجین گفت
نامجون: خیله خب الان دیگه پاشو.
بدون باز ردن چشماش غرید
سدکجین: چرا توم دستمال کاغذی جاساز کردی؟
نامجون: واسه اینکه کام گند نزنه به لباسات و مردم فک کنن نتونستی جیشتو نگه داری
جوابشو نداد و در عوض گفتسوکجین: مرسی که لباسامو تنم کردی ولی من قرار نیست پاشم باهات برگردم
چشماش گرد شد و متعجب گفت
نامجون: پس چیکار میکنی؟
دوباره لای چشماشو باز کرد و کمی سمتش چرخید
سوکجین:من کاری نمیکنم هانی.. تو منو تا بیرون براید استایل بغل میکنی
تعجبش صد برابر شد. این مثل یه شوخی زشت بود
نامجون: یااا کیم سوکجین تو فک کردی خیلی سبکی؟ چرا باید بغلت کنمممم؟؟؟
نوک دماغشو خاروند و حالت متفکری به خودش گرفت
سوکجین: اممم وایسا فک کنم.. شاید واسه اینکه دک و پز اون دختره که جلوش ریدی بهم رو بمالم به خاک
به محض اینکه نامجون خواست جیزی بگه انگشتشو تهدید وار سمتش گرفت
سوکجین: و اگه جرعت داری مخالف کن تا کون هردوتون بزارم. البته بعدش تو رو از دیکم دار میزنم عوضیه بی مصرف
![](https://img.wattpad.com/cover/310323869-288-k390958.jpg)
ESTÁS LEYENDO
WHAT IF I LOVE YOU? | NAMJIN
Fanficکیم نامجون، کیم سوکجین، مین یونگی، جانگ هوسوک، پارک جیمین، کیم تهیونگ، جئون جونگکوک هفت دوست صمیمی که از دوران راهنمایی سر یه تنبیه رابطشون شروع میشه و هنوز ادامه داره. اونا دوستاییان که قراره تا هشتاد سالگی همچنان با هم بمونن و کورس موتور سواری ت...