🕷 PART 25 🕷

269 51 67
                                    

Song: ohmami- chase atlantic
~•~•~

یه وقتایی هست که شاد و سرحالی.
با اطرافیانت مشغول خوش و بشی.
از هر چی غم و غصه‌ست دوری.
داری رویاهات رو زندگی می‌کنی
بعد یهو حس می‌کنی زمین زیر پات خالی شده و تو با سرعت پرت میشی پایین.
تو همون حالت، تلاش میکنی و حتی دست و پاهاتم باهاش تکون میدی واسه اینکه خودت رو نجات بدی که یهو چشمات باز میشه و از خواب میپری.
میگن این حالت بخاطر اینه که چون مدت زیادی بی حرکت موندی، مغز فکر میکنه مردی و یه کاری میکنه که زنده شی.
اون لحظه که چشم باز میکنی انگار تموم دنیا رو بهت دادن.
الکی که نیست تو از یه سقوط جون سالم به در بردی.
ولی..
اگه یه بار هر چی دست و پا بزنی و نتونی از خواب بیدار شی چی؟
اگه وسط بیداری و هوشیاری، زمین زیر پات محو شه و تو تو هوا بمونی چی؟
نامجونم همین طور شد.

خوشحال بود
شاید برای اولین بار تو زندگیش حس خوشبختی می‌کرد.
عشق میدید و قلبش باهاش رشد می‌کرد.
تو لحظات پایانی بود.
همونجا که دونده، خط پایان رو میبینه و با امیدواری لبخند میزنه..
نامجون همونجا پرت شد پایین.
دست و پا زد.
تلاش کرد.
پلک زد.
ولی از خواب بیدار نشد.
اون تو واقعیت سقوط کرد.
و در حقیقت با همون سقوط مرد.
دم و باز دم که زندگی حساب نمی‌شد.
نامجون زندگیش رو جلوی چشمای خودش باخت.
همه چیزش رو از دست داد و بعد از اون روحش بود که مرد.
جسمش بود

ولی روحش نه..
شاید دختر مو فرفری دلش به حال جسد رو به روش سوخت
شایدم از اون پسر با پوزخند کجش، با معرفت‌تر بود.
هر چی که بود دلش نیومد تنهاش بزاره
خصوصا که الان حس می‌کرد باعث و بانی یه خیانت بوده و می‌خواست از عذاب وجدان تک تک موهای سرش رو بکنه.
سمتش خم شد و برای کمک بهش تصمیم گرفت به یکی زنگ بزنه
گوشی نامجون رو بیرون کشید و متوجه شد داره زنگ می‌خوره.
نامجون چیزی نمیفهمید.
فقط تصاویری بودن که تو ذهنش ثبت شده بودن.
و هر کاریم می‌کرد نمی‌تونست تحلیلش کنه.
کمی بعد تو آغوش آشنایی رفت.
و صدایی که ازش می‌خواست به خودش بیاد.
نامجون حتی این آغوش رو هم ناامید کرد.
ولی دیگه مهم نبود
نه وقتی که..
ماهش رو از دست داد..

~•~•~

در رو به داخل هل داد و وارد خونه شد.
سرخوش و سرحال بود.
های بود و اتفاقات یک ساعت اخیر، فقط یه محرک برای بیشتر سرخوش شدنش بود.
شروع به سوت زدن ریتمیک کرد و دنس کوتاهی که نمیدونست کجا دیده که تو ناخوداگاهش مونده رو به خاطر اورد.
تکخند بی صدایی کرد و در حالی که سمت اتاقش می‌رفت، شروع به انجامش کرد.
یهو صدایی از پشت سرش باعث توقفش شد
دال ری: کیم سوکجین
اوممم چه صدای آشنایی
با صورت متفکری به عقب چرخید و با‌ دیدن مادرش، گل از گلش شکفت.
چند وقت می‌شد مادرش رو ندیده بود؟
قطعا خیلی وقت بود.
قدماشو سمت مادرش که وسط پذیرایی وایساده بود، تغیر داد و صدای ذوق زدش به گوش رسید

WHAT IF I LOVE YOU? | NAMJINWhere stories live. Discover now