Koorosh & Sijal_Sami Low & Raha _ Extasy (320)
~•~•~
حدودا نه روز از شبی که هوسوک خبر برگشت نامجون و تهیونگ رو بهش داده بود میگذشت.
اگه میگفت این نه روز رو عادی و مثل بقیه روزاش گذرونده دروغ محض بود.
اضطرابی که توی دلش بود نیروی دو چندان مضاعف بهش داده بود و ساعت خوابش از قبل هم بیشتر کاهش پیدا کرده بود.
احساسات ضد و تقیضی توی وجودش جریان داشت و حقیقتا نمیدونست خوشحاله از برگشتشون یا نه؟
میدونست داتنگ نامجونه و در هر صورت میخواد ببینتش ولی نمیدونست ممکنه با چه صحنهای مواجه بشه..
قرار بود جلوی همشون اعتراف کنن اونا باهمن؟
قرار بود با یه لبخند بزرگ و دستایی که تو هم قفل شدن جلوشون ظاهر شن؟
اصلا میخواستن چه واکنشی به حضور سوکجین نشون بدن؟
خود سوکجین باید چجوری رفتار میکرد؟
جوابش به این چند سوال و بقیه سوالات توی ذهنش، یه "نمیدونم" بزرگ بود.کلافهتر از هر وقتی دسته کنسول رو پرت کرد و همونطور نشسته رو زمین، به مبل پشت سرش تکیه داد.
شاید بهتر بود یه قهوه میخورد و یه تصمیم کلی میگرفت پس با کلی کش و قوس که به خودش داد، بلاخره موفق شد سر پا وایسته و سمت اشپزخونه بره.
دستاش تو جیب جلویی هودیش بود و چند ثانیه بود فقط خیره به دستگاه قهوه ساز، داشت به این فکر میکرد از قهوه فوری استفاده کنه و طعم استارباکس عزیزش رو به خودش هدیه بده یا دو شات اسپرسو؟
خب از اونجا که سردرد ریزی احساس میکرد، قطعا اسپرسو بهتر بود پس مخزن آب رو از آب پر کرد.
پاکت قهوه رو از کابینت خارج کرد و پرتا فیلتر رو اندازه دو شات از پودر پر کرد و با تمپر به اندازه کافی فشرده کرد و سر جای خودش قفل کرد.
دستگاه رو تنظیم کرد و ماگ مورد نظرش رو زیر محل خروج گذاشت.
چند ثانیه بعد به لطف فشرده سازی مناسبش، اسپرسو به صورت دم موشی خارج، و اماده شد.
باید اعتراف میکرد حتی رایحه لعنتیش هم داره رو نورنهاش تاثیر میزاره و حس مطلوبی توی وجودش میپیچه.یک قطعه از شکلات تختهای 89% درصدش رو هم جدا کرد و توی ماگ انداخت و حین خروجش از اشپزخونه، شروع به همزدنش کرد.
کمی بعد به حفاظ شیشهای بالکن تکیه داده بود و داشت با تموم وجودش عطر قهوه رو استشمام میکرد.
کمی ازش رو چشید و قبل از اینکه بیشتر از اون طعم رویاییش رو تحسین کنه، ذهنش فلش بک کوتاهی به سالها قبل زد.
وقتایی که قهوههای صبحگاهیش به شرط خوردن یه ساندویچ سبک، با نامجون بود.
یا شبایی که میخواستن پیتزا بخورن، نامجون حتما دو تا لاته ارت استارباکس کنارش میزاشت و به جای نوشابه یا هر نوع نوشیدنی گازداری، پیتزا پپرونی با لاته میخوردن.
خاطراتش با نامجون زیادی شیرین بود و نه تنها خود سوکجین، بلکه هیچ بنی بشری هم نمیتونست منکرش بشه.
یادشه هر بار بعد خوردن ترکیب خودش که شامل اسپرسو و کاکائو تلخ مخلوط شده بود، چطور نامجون زبون فاکیش رو تو دهنش میچرخوند و میگفت این طعم سرمستش میکنه.
STAI LEGGENDO
WHAT IF I LOVE YOU? | NAMJIN
Fanfictionکیم نامجون، کیم سوکجین، مین یونگی، جانگ هوسوک، پارک جیمین، کیم تهیونگ، جئون جونگکوک هفت دوست صمیمی که از دوران راهنمایی سر یه تنبیه رابطشون شروع میشه و هنوز ادامه داره. اونا دوستاییان که قراره تا هشتاد سالگی همچنان با هم بمونن و کورس موتور سواری ت...